نخستین پرسشی که ممکن است برای خواننده مطرح شود این است که چه چیزی این چند مقاله را بههم پیوند میدهد؟ هدف داری انتظار درست خواننده از نویسنده است و نگارنده بهاینمنظور، این مقدمه را فراهم کرده تا بتواند ضمن بیان هدف نویسنده، سبب ارتباط جدیتر وگفتگوی بیشتر و بهتر اثر و خواننده باشد. ۱. نوشتن کتابی پیرامون کار میانرشتهای؛ معطوف به شناخت و درک سطوح مختلف مسأله ـ که بتواند تمرینی محسوب شده و دشواریها و پیچیدگیهای میانرشتهای را در عمل نشان بدهد ـ هدفم بود. اینکه چقدر مقرونبهمقصود بوده است به قضاوت خواننده برمیگردد. پدیدههای نو در علوم انسانی ایران چون از مجرای ترجمۀ دانشگاهی و تحصیل رسمی عرضه میگردند، زود به رویههایی در خدمت مناسبات آکادمیک تبدیلشده و با ورود پدیدۀ تازه از جرگه خارج میشوند. توسعۀ سیاسی، جامعۀ مدنی، عدالت، گفتمان، مردمسالاری دینی، پستمدرن، جهانیشدن و سرمایۀ اجتماعی از پدیدههای نو و ارزشمند علوم انسانی در اروپا بودند که در ایران به شکل تبوتابهای مقطعی و گذران درخشیدند و افول کردند. میانرشتهای هم در مقام یکی از این نوپدیدها میرود تا به حلقهای در همان زنجیره متصل شود. مشکل اینجاست که در علوم انسانیِ ما هر پدیدۀ نوینی: اعم از روش، پارادایم، نظریه و حتی سنتی تازه، خیلی زود در درون چرخۀ آموزشی/ مهارتی نظام دانشگاهی به ابزاری برای تولید دانش، پردازش دادهها و افزایش آمار و عملکرد و رقابتهای حرفهای مترتب بر آن دگردیسی مییابد. در این چند مقاله کوشش نگارنده بر این بوده تا با ورز فکری و قلمی، میانرشتهای بیآنکه نامی برده شود، در طی درگیری با مسائل و موضوعات مختلف در عمل بهچالش کشیده شود. موضوعات این مقالات چالش میانرشتهای در فلسفه، نقد ادبی، اندیشۀ سیاسی و حوزۀ داستان را نشان میدهد. ۲. تبیین ضرورت تاریخی و فراموششده پیوند و حضور همزمان پوئتیکس و پولتیکس در ایران. اساس سیاست عمل و بنیاد بوطیقا تخیل است. هرچند پیوند و وجود نسبتی میان این دو ناساز مینماید، اما در واقعیت زندگی جمعی انسان و واقعیتهای تولیدشده و برآمده از آن و بهخصوص در مقام ساماندهی زندگی جمعی به این ناسازه سخت نیاز میافتد. در ریشه و مبداء یونانی پوئتیکس، نوعی ساختن دیده میشود؛ ساختن داستانها، خلق خدایان، نامیدن ایشان، ساختن افتخارات و شکل و قیافۀ آنها. این قدرت ساختن است که بینظمی (کائوس) را از طریق بوطیقا به نظم (کاسموس) تبدیل میکند. (کرنی، ۱۹۹۹) همین نقطه محل تلاقی سیاست و ادبیات است؛ جایی که ساختن نظم و مدینه مطرح میگردد. در ادبیات یونانی کلمۀ شعر به خلق و آفریدن اشاره دارد. بوطیقا با نام ارسطو گرهخورده و کتاب «فن شعر» او نخستین نظریهپردازی و بنیانگذاری پژوهش علمی روشمند (اولسن، ۱۹۸۷: ۸۸) در باب اثر ادبی و کار هنری و در نتیجه محدودکردن مباحث آن به جنبۀ تولید و عمل خاص و برنامهریزیشده بهمدد عقل ابزاری محسوب میگردد و بدینترتیب در نسبت با نگاه افلاطون گامی بسیار اساسی و تعیینکننده در نزدیکی سیاست و بوطیقا برداشته میشود. از این لحاظ ارسطو با نظریۀ خود شعر را از تجربۀ زیسته فردی جدا کرده و برای تبیین کارکرد بیرونی آن در مقولۀ تولید اثر و تأثیرگذاری سیاسی اجتماعی استفاده میکند. در این مقدمه نگارنده نه وارد این بحث میشود و نه صلاحیت آن دارد تا در باب ابعاد نظریهای و فنی و صناعی بوطیقای ارسطویی ـ که در محیط حرفهای ادبپژوهی مطرح است، وارد شود. مراد از بوطیقا در اینجا وجه غیرنظریهای آن؛ یعنی جنبههایی از وجه تولید و ساختن ذاتی بهمثابه کارکردی در نهاد بوطیقاست که میتواند گشایش بابی در ضرورت بهتأخیر دچارشدۀ همروی و همخوانی بوطیقا و سیاست در ایران معاصر باشد. برای اینکه بیشتر به اهمیت بوطیقا در نسبت با سیاست واقف شویم، بد نیست که به مفهوم فرونسیس از نگاه ارسطو هم نگاهی بیندازیم. فرونسیس در اصل به افلاطون تعلق داشته و مطابق با اندیشۀ وی است. آن را در فارسی معادل حکمت عملی دانستهاند که بدینترتیب در مقابل بوطیقا قرار میگیرد. به بیان ژان وال، فرونسیس نوعی آگاهی به خیر و نیک پیشینی و وضعشده است. فیلسوف با ذهن و عقل استدلالگر و کاوندۀ خویش به این حقیقت ازپیشدادهشده و مسلم در هستی یا در روح و جهان انسانی آگاه میگردد، آن را شناسایی میکند و مورد تعمق و سنجش قرار میدهد و در نهایت امکانات آن را محاسبه مینماید تا بتواند از آن در طراحی و ترسیم مدینۀ فاضله بهرهمند شود. پس فرونسیس ساختن چیزی تازه یا خیر جدید نیست. (وال: ۳۱۹) اما بوطیقا به تولید میپردازد. چیزی را میسازد و عرضه میدارد. از این مجراست که نقطۀ پیوند سیاست و بوطیقا مطرح میگردد. در نگاه افلاطون بوطیقا اصالت ذاتی ندارد و در نگرش ارسطو برعکس واجد استقلال و اصالت است. ۳. شناسایی ظرفیتهایی برای گشایش و گمانهزنی از مناطق و زمینههایی که میتوانند انسان ایرانی را دوباره به میدان دعوت کنند. سخت معتقدم که ما سه دهه را در «بیگفتگویی» طی کردهایم. مبارزه، انقلاب سال ۵۷ و جنگ هشتساله واپسین مسائل ملی ما با پشتوانۀ سنگین گفتگو، تفاهم و همدلی بود. معرفت و کنش در این سه دهۀ اخیر رفتهرفته از زندگی ما کنار رفته و جایش را انباشت و تبادل اطلاعات و دادهها در میان طبقۀ عامی و عالم پرکرده است؛ سیاست در بریدگی از بوطیقا با هژمونی قدرت و سلطه بر رسانهها و منابر و تریبونها، «رتوریک» یا خطابه را در مقام زبان نشانده که کارکردش اقناعگری و منقادسازی است. این زبان در فرآیند دیوانی و رسمی توسعهنویسی، به مجموعهای از مهارتها، آموزهها و ابزارها مبدلشده که صرفاً مأموریتی اداری را حمل میکند و به کار رفع تکلیف میآید. زبان نهاد تعلیم و تربیت و نظام دانشگاهی، بیشتر از آنکه جستجوگر و پرسنده و مجهولیاب باشد، دستگاهی برای تکلیفنگاری، پردازش معلومات و اسباب ترفیع و ارتقا و چرخۀ تولید و سنجش داده و آمار شده است. دغدغۀ پیوستۀ نگارنده در این ده سال اخیر «انسان ایرانی» است که به دست فراموشی و تغافل سپردهشده و هستیاش رفتهرفته از اثر میافتد که پیامد فاجعهبارش ناتوانی در ساختن سرنوشت است. تمدنسازی و عظمتبازی بخشی از پروژۀ رتوریک سیاسی است که جز فراموشی برای ما عایدی دیگری نخواهد داشت. هیچ تمدنی در جهان پرفرازونشیب انسانی با اراده و برنامهریزی و صرف منابع ساخته نشده و نخواهد شد. تمدنها وقتی برآمدند و بالیدند، نام تمدن گرفتند. تمدن مانند کاخ و ساختمان و برج نیست که چند مهندس و بنا و مجموعهای از تجهیزات و مصالح، محاسبات و نقشه و برنامه برآید و بهکار آید. تمدن پروژه نیست؛ جهانی و سپهری از فضایل، معنا، اندیشه، دانش، روابط و انس و حریم و امکان و محدودیتهاست که بر نیاز انسان و قدرت روحی یک قوم و در شرایط خاص و نامکشوف تاریخی شکل میگیرد. نطفۀ تمدن در نقاط برخورد انسانی برای رهایی از گذشته و حضور مؤثر در آینده بسته میشود و تولد آن به بسی عوامل و معدات بستگی دارد.