نائوکو ساعت شش و سی و چهار دقیقهی بعدازظهر از کنار اتومبیل پارک شدهی سفیدرنگی میگذرد، بی آنکه سایهی دو نفر را داخل آن ببیند. یکی از آنها از پنجرهای که شیشهاش پایین آمده صدایش میزند و سؤالی میکند، در حالی که نفر دوم بیصدا و عبوس مثل نینجاها از ماشین پیاده میشود.