حمید اسماعیلوف، زادهی ۱۹۵۴، آمیزهای است از سنتهای فرهنگی مختلف. ازبک است، در قرقیزستان به دنیا آمده، نزدیک به چهار دهه در اتحاد شوروی زیسته، پس از مهاجرتِ اجباری در بریتانیا اقامت کرده، آثارش را به زبانهای مختلف مینویسد و - آنچه شاید برای ما اهمیت بیشتری داشته باشد - با زبان و ادبیات فارسی نیز آشناست و آثاری از ادبیات کلاسیک ما را به روسی و دیگر زبانهای اروپایی ترجمه کرده است.
این آمیزهی تضاد و تناقضهای گوناگون در آثار او نیز نمود پیدا میکند و مایهی جذابیت آنها میشود. اسماعیلوف به سادگی عناصر ادبیات کهن صوفیانه را با شگردهای پستمدرنیستیِ غربی تلفیق میکند، از ادبیات کلاسیک روسی و فارسی در کنار هم بهره میگیرد، نگرش سنتی به نظم و نظام جهان را با دیدگاههای نوگرایانه درمیآمیزد، ولی حاصل کارش منسجم و منظم است، یا دستکم انسجامی همچون جهان بینظم پیرامون ما دارد.
در داستان بلند دریاچهی ممنوع (۲۰۱۱) نیز همین تضادها آشکارند. از یک سو با طبیعت و استپهای بکر و بیکران قزاقستان سروکار داریم و از سوی دیگر با آزمایشهای هستهای در دل همین طبیعت؛ از یک سو با زوزهی گرگ و شغالهایی که در دشت پرسه میزنند و از سوی دیگر با غرش قطاری که از قلب دشت عبور میکند و غریو رعدآسای آزمایشهای اتمی؛ قزاقهای دندانطلا و روسهای موطلایی؛ آواز غمگین آبای، شاعر ملی قزاقستان، و ترانههای دین رید، خوانندهی امریکایی؛ طبابت سنتی و درمانگاههای امروزی؛ جنگیری و پرتو ایکس؛ دُمبره و ویولون؛ حکایتهای عامیانه و اخبار رادیو؛ روسیه و امریکا. دریاچهی ممنوع داستان سرزمین و مردمانی است در سیطرهی سنت و مواجه با هجوم زندگی مدرن، که جلوههایش همچون بهمن بر آنان آوار میشود.
عنوان داستان در زبان اصلی (روسی)، یرژان، کودک نابغه، از نام قهرمان اصلی آن گرفته شده است: یرژان شخصیتی است باز گرفتار تناقضهای مختلف. مهمترینشان تناقض میان کودکی و بزرگسالی، که از این نظر، برخی از منتقدان او را به اسکار، قهرمان رمان طبل حلبی گونتر گراس، شبیه میدانند. همانند طبل حلبی، اینجا نیز میتوان این تناقض را به جامعهی پیرامون یرژان هم تعمیم داد: جامعهای بزرگسال که در مواجهه با مظاهر نوین تمدن گویی در طفولیت خود باقی مانده است و آنها را کودکانه پذیرا میشود. و آیا ما ایرانیان نیز همچنان در چنین تناقضی دستوپا نمیزنیم؟
و البته نباید از عنصری غافل ماند که در آثار اسماعیلوف گویی بر فراز همهی این تضادها قد علم میکند، آنها را زیر سایهی خود نهان میدارد و یکی میکند: هنر. در رمان مهمانی شیاطینِ او ادبیات چنین نقشی دارد و در دریاچهی ممنوع موسیقی. به مدد موسیقی است که زندگی در هنگامهی تضادها ممکن میشود و تقابلها به آشتی تبدیل میشوند؛ خواه این موسیقی نوای دُمبره باشد یا نغمهی ویولون، خواه از سینهی خسدار پیرمردی روستایی برآید یا از حنجرهی تعلیمدیدهی خوانندهای حرفهای، از ساز یا از گرامافون، محلی یا وارداتی، کلاسیک یا مدرن؛ فرقی نمیکند. موسیقی در هر شکل و نوعش مأمنی است که مردم زخمخورده از روزگار به آن پناه میآورند و معنای زندگیِ معناباخته را در آن میجویند. مجموعهی تمام اینهاست که خواندن آثار اسماعیلوف، و از جمله دریاچهی ممنوع، را برای ما لذتبخش، تفکربرانگیز و آموزنده میکند.
بین سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۸۹ در سایت آزمایش هستهای سِمیپالاتینسک[۱] در مجموع ۴۶۸ انفجار هستهای رخ داد که ۱۲۵ مورد آن در اتمسفر و ۳۴۳ مورد آن در زیر زمین بود. تودهی حاصل از دستگاههای هستهای آزمایششده در اتمسفر و زیر زمین در سایت آزمایش هستهای سِمیپالاتینسک (در منطقهای پرجمعیت) ۵/ ۲ هزار برابر قدرتمندتر از بمبی بود که امریکاییها در سال ۱۹۴۵ روی هیروشیما انداختند.