برگهای زرد رنگ در آسمان با حرکاتی آهسته، به سمت چپ و راست میروند و حالا باد، موسیقی آخرین رقص آنها را تداعی میکند. دانههای برف کوچکتر از همیشه در آسمان دیده میشوند. این تصاویر شاید زیبا باشد، اما تمام این برگها و برفها روی جنازهی سربازان قلمرو شرق تا غرب و شمال تا جنوب مینشینند. خدای من،... تمام زمین پر از جنازه هست، جنازه سربازان، زرههای تیغ خورده. شمشیرهای شکسته، موجوداتی عجیبِ مرده، و برخی سربازان سعی میکنند که از جایشان تکان بخورند اما یا دست ندارند یا پا، رویای هرکدامشان به نحوی به پایان رسیده است. تلفیقی از خون و برف، قدرت طلبی، تصمیمگیری زود، احساسی بودن چند نفر، دنیا را به سکوتی بزرگ با پایانی اندوهگین دچار کرد. صدای ناله، زجه، فریاد، شنیده میشود. چهرههای برخی به گونهای یخ زده، که انگار سالهاست از مرگ آنها میگذرد اما حرارت بدنها در سرمای هایستن لیشت روایت دیگری دارد که فقط ثانیه هایی از پایان دنیایشان گذشته است. آری بدنهای سربازان هنوز گرم است، فقط چند ثانیه پیش، دنیای این داستان ما ساکت نبود، در آن امید وجود داشت، در آن عشق وجود داشت اما حالا، اثری تراژیک را تصور کنید. بهترین نقاشان دنیا اگر بخواهند تصویری از اتمام دنیا بکشند، بی شک همین تصاویر را بر قلم خود میآورند. ناعدالتی تمام زمین را فرا گرفت. نفرین، ظلم و خون و شاید پایانی بر تمام کلیشهها..