دختر جوان اندکاندک چشمانش را گشود ...
هنوز گیجوگنگ بود و چیزی به یاد نمیآورد.
اطرافش تاریک بود ولی نه تا آن حد که نتواند ذرات گردوغباری را که در آن فضا معلق بود ببیند.
او در اتاقی تاریک بر صندلی چوبیای نشانده شده بود ... تلاش کرد تا به خود تکانی بدهد که دریافت دستانش بهسختی به صندلی بستهشدهاند.
او در فضایی ناآشنا با دستانی بسته بر صندلیای اسیرشده بود.
هوا سنگین و خفه به نظر میرسید تا آن حد که حس کرد بهسختی میتوان نفس کشید.
و این بار کوشید تا فریاد بزند و کمک بخواهد؛ اما ظاهراً با تزریق دارو و یا ماده مخدر زبانش سست شده بود و نمیتوانست حرف بزند.
و ترسش افزونتر شد.
با دستان بسته، با زبانی ناتوان از سخن گفتن در اتاقی تاریک و مخوف.
بهراستی چه اتفاقی برایش افتاده بود؟ و در این مکان عجیب چه میکرد؟
نفس عمیقی کشید و تلاش کرد تا بر ترس ژرفی که وجودش را پرکرده بود مسلط شود.
احساس سرما میکرد و یا شاید ... از ترس بود که میلرزید.
موهای نرم و بلندش آشفته و بههمریخته بود و این نشان میداد که با خشونت بر صندلی بستهشده است. حتی لباسش در چندین نقطه پاره شده بود، نقاطی که میشد اثرات خون زخمها را بر آنها دید.
هر چه سعی کرد نتوانست چیزی به یاد آورد. آیا او را دزدیده بودند؟ آیا در جریان یک انتقامجویی قرارگرفته بود و یا آنکه دیوانهای قصد آزارش را داشت؟
بر بازوان دردناکش فشار آورد تا شاید بتواند گره دستانش را باز کند. اما مچ دستانش بهقدری محکم بستهشده بود که با هر حرکت بر درد و سوزشش افزوده میشد.
راه فراری نبود، ماده مخدر سستش کرده بود و دستان بستهاش هرلحظه بیشتر درد میگرفت و بیحس میشد حتی نمیتوانست فریاد بزند.
-بخشی ازکتاب-
نویسنده از ادبیات مناسب برای داستان جنایی استفاده نکرده. ایشون حتی نمی دونسته که تو کشوری که داستان درش اتفاق میفته تاکسی ها مثل الان ایران چند تا مسافر سوار نمی کنند. توضیحات اضافی و تشبیهات و استعاره های ادبی جذابیت داستان رو از بین برده. فقط تونستم بیست صفحه بخونم
1
واقعا بد بود
ایده داستان در ابتدا خوب شروع میشد، اما موعظه های ایرانی در قالب یک داستان خارجی با پایان هندی!
2
خیلی جالب نبود
با نثر آن حال نکردم
مثل کتابهای مخصوص نوجوانان بود