مدتها پیش به این فکر افتادم تا آنچه در طول زندگیام، از زمان کودکی تا کنون، بر من گذشت به رشتۀ تحریر درآوردم که البته از این کار دو هدف داشتم، نخست اینکه با خاطرات زندگیام، از این همه لطف و مرحمتی که خداوند متعال و قادر مطلق، در حق این بندۀ ناچیز فرمود، شکرگزاری کرده باشم هرچند که از عهده شکر او هیچگاه برنخواهم آمد. دوم شاید با عنوان این همه امداد الهی در زوایای زندگی پرفراز و فرود گذشتهام، بتوانم دورنمای روشنی در قلب آن دسته از انسانها بهخصوص نوجوانان و نونهالانی که سرنوشتی همانند گذشتۀ من دارند، بیافرینم تا با اتکا به قدرت الهی به آینده امیدوار شده و تلاش برای رسیدن به سرمنزل مقصود را درپی گیرند. انشاءالله...
اکنون که تصمیم گرفتم تا با یاری خداوند، آنچه که از سالها پیش در زندگی شخصیام رخ داده بر صفحه کاغذ بنویسم، بهطور مسلّم تمامی مسائلی که پیش آمده نخواهد بود، بلکه فقط آنچه را که در ذهنم مانده و توانستم به یاد آورم، به رشتۀ تحریر درآوردم چراکه از سالهای کودکی و نوجوانیام خیلی گذشته و این بُعد زمانی اجازه یادآوری تمامی آنچه را که در زندگیام پیش آمده، نخواهد بود. البته از خداوند یاری و استمداد میطلبم که در اینباره کمکم نماید تا مطالب را از نهانگاه ذهنم بیرون کشم.
اولین شبی که اقدام به نوشتن کردم، شب ۲۶ مهرماه سال ۱۳۶۵ مطابق با ۱۳ صفر ۱۴۰۷ ساعت ۱۲:۴۵ بود. نیمهشب، شبی که ماهگرفتگی رؤیت شد، از سر شب فکر شروع این کار در ذهنم شدت گرفته بود. پس از رؤیت ماه در حالت خسوف، نماز آیات را ادا کرده، نوشتن را آغاز نمودم. بهرغم اینکه از سالها پیش اشتیاق نوشتن این متن را داشتم ولی اکنون که قلم در دست گرفتم، حقیقتاً نمیدانم چگونه و از کجا شروع کنم؛ چون کسی که مرز چهلسالگی را پشت سر گذاشته باشد، بهطور مسلّم همانطور که قبلاً اشاره کردم، تمامی زاویههای زندگی به یادش نخواهد ماند، لذا چنانچه در گفتار پراکندهگویی مشاهده شد، شما با بزرگواری خود بنده را عفو نمایید.
آنچه لازم میدانم ابتدا گفته شود، معرفی خانواده و وضعیت آنها در گذشته است. پدرم سالها پیش با دو عمویم بهطور یکجا در روستای کوشکسرا که در چند کیلومتری شهرستان نوشهر قرار گرفته، زندگی میکردند. بهطوری که بعدها فهمیدم، موقعیت محلی پدرم خوب بود و از احترام خاص برخوردار بودند. خانواده ما از جمله خانوادههای بانفوذ و محترم محلّه بود. خانه ما آن زمان تظلمگاه اهالی به حساب میآمد، بههمین علت مخارج زندگی همیشه بیش از درآمدی بود که از راه کشاورزی بهدست میآمد. بدینجهت با توجه به اینکه پدرم نسبت به بقیه مردم وضع بهتری داشت بهعلت مقروضبودن، پس از مرگش چیزی برای ما به ارث نگذاشت. پدرم در زمان حیات خود عموهایم را مستقل کرد؛ یعنی آنها با دریافت سهمیه پدریشان زندگی مستقلی را شروع کردند. عموی دیگری هم داشتم که برادر ناتنی پدرم بوده و در روستایی دیگر زندگی میکرد. او در زندگیام نقش زیادی داشت که بعداً اشاره خواهد شد...
-از متن کتاب-