انتشارات آذرفر منتشر کرد:
از اولین روزهای عمرم فقط صدای قران خوندن آقاجون تو گوشمه.
تو همه لحظه های عمرش انا انزلنا می خوند.
آقا جونم خیلی منو دوست داشت یکی یه دونه اش بودم من بعد از سه تا پسر قد و نیم قد که آخریش بیست سال از من بزرگتر بود به دنیا اومدم.
همش میگفت بهارم خدا تو رو واسه من و مامان جون فرستاد که تا آخر عمر مون تنها نمونیم..
خونمون شمال بود به روستای کوچیک با جمعیت زیاد.
یک کلبه چوبی کاه گلی ساخته بودیم دو طبقه تو هر طبقه پنج تا اتاق و هر اتاق به طول و عرض شش متر و پنجره های چوبی قدیمی و دیوارهای رنگ شده سفید و آبی با نقاشی چند تا اردک که روی چمن نشستن.
رو طاقچه های کوچیک کنج دیوار شمع و چراغ فانوسی بود..