- بخشی از کتاب:
صفحه ی موبایل روشن میشود: «باز کجا رفتی»؟
گوشی را میبندم، درکافه را هل میدهم و میروم داخل. گارسون لبخندی میزند، میگویم: « میز دونفره همیشگی».
راهنمایی می کند، مینشینم و پلکهایم را میبندم. میآیی، کفش پاشنه بلند قرمزی پوشیدهای و پالتوی مغزپستهای همیشگی را انداختهای روی دستت، مینشینی روبرویم. هیچ نگاهی بِینِ ما ردّ و بدَل نمیشود، میگویی: «چقد هوا آلودهس دکتر»!
نیمخیز میشوم و میگویم: «عادت می کنی»
جوابی نمیدهی، کتاب آناتومی انسانی را ورق میزنم، سرک میکشی و با دیدن اسکلت مردی، چهرهات در هم میرود، اشاره میکنی به زخم کهنهی روی پیشانیام و میپرسی: «یادم رفته مال کِی بود؟!»
گارسون قهوه را میگذارد روی میز، میگویم: « ما دونفریم»!
با تعجب نگاهی به صندلی روبرویم میاندازد و میگوید: دونفر؟!
میکوبم روی میز: « آره مگه کوری»؟
درحالیکه با تعجب نگاهم می کند، دور میشود، زمزمه میکنم: «زخم شیطنتهای کودکیه»!