0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب سرگذشت قهرمان پارکور جهان  -  رایگان

کتاب سرگذشت قهرمان پارکور جهان - رایگان

بر اساس سرگذشت واقعی یاسین همتی نژاد

کتاب متنی
ناشر:
درباره سرگذشت قهرمان پارکور جهان
این کتاب، سرگذشت نوجوانی است که از هیچ به همه جا رسید. گاهی برای الگو گرفتن از انسان‌های موفق، آن سر دنیا به دنبالشان می‌گردیم و یا احساس می‌کنیم آنها شرایطی عجیب و غریب داشته‌اند و یا چهره‌هایی فضایی دارند و قدرت‌هایی شگفت انگیز... اما اگر کمی دقت کنیم و اطرافمان را نگاه کنیم خیلی از آنها که انسان‌هایی معمولی هستند را خواهیم دید که با سه فاکتور اصلی به موفقیت رسیده‌اند. این خیلی فرمول ساده‌ای است که تمام انسان‌های روی کره‌ی زمین می‌توانند انجامش دهند و موفق شوند. ۱- کشف هوشمندانه استعداد ۲- تعیین هدف آگاهانه ۳- پشتکار و کوشش جانانه یاسین از همان کودکی فهمید که عاشق پرش و جهش است و مدتی بعد دریافت استعدادش در پارکور خلاصه می‌شود، هدفش را قهرمانی جهان گذاشت و شبانه روز کار و خواب و زندگی‌اش شد کوشش و تلاش برای رسیدن به هدف... و اینگونه بود که سقف آرزوهایش را لمس کرد... ... دو هفته بیشتر تا مسابقات جهانی نمانده بود، آخرین روزهای تابستان گرم شیراز جایش را به فصل زرد و نارنجی داده و به مرور نسیم خنک، از شدت داغی هوای تابستانی می‌کاست. چشم‌های یاسین، برگ‌های درخت افرای بزرگی که زیرش نشسته را دنبال می‌کرد که چطور با حرکات مارپیچ روی هوا پشتک وارو میزنند و به زمین نرسیده با یک شیرجه، به آرامی روی خاک فرود می‌آیند. نفس پارکورکار جوان در سینه حبس می‌شد و باز سرش را بالا می‌گرفت تا حرکات برگ بعدی را که به زیبایی با طیف‌های رنگ نارنجی آمیخته شده، را نظاره‌گر باشد که چطور و با چه ریتمی پای درخت می‌نشینند و برگ‌های روی زمین را به وجد می‌آورند. هوا رو به تاریکی می‌رفت و نخستین شب اردو در پارک برای آن پسر هفده ساله‌ی اهل گچساران شروع می‌شد. کسی که پس از آن شب جهنمی که به مادرش خبر دادند نوزادش که تازه متولد شده مشکل روده دارد اصلاً قرار نبود زنده بماند. مادر از پشت شیشه‌ی اتاق نوزادان در بیمارستانی محروم به کودکش می‌نگریست و به نظرش نمی‌آمد این دستگاه‌های اندک و قدیمی بتوانند کاری برای او بکنند. بویژه آنکه دو کودک دیگری هم که مشکل یاسین را داشتند همان شب نتوانستند به زندگی ادامه دهند و از جانی که در کالبدشان دمیده شده بود تنها یک روز توانستند استفاده کنند و این، نگرانی‌های او را بیشتر هم می‌کرد. زندگی مشترکشان به زودی رو به نابودی می‌رفت و حالا اگر آن نوزاد هم زنده نمی‌ماند همه چیز برای همیشه پایان می‌یافت! اصلاً نمی‌دانست که آیا برای دیگران مهم است که سر این طفل چه بلایی می‌آید یا نه؟ پدر در به در و داروخانه به داروخانه دنبال داروی یاسین بود و سرانجام توانست سِرمی که نایاب بود را پیدا کند و به بالین فرزند برساند. مادر هم در آن فاصله تاب نیاورده بود و چادر به کمر بست و یکراست رفت تا دخیل شود، دخیل زمین، دخیل زمان، دخیل خود خدا! که این پسری که به من دادی را می‌خواهی به این زودی بگیری؟ پس من در این دنیا به چه کسی تکیه کنم؟ و کی قرار است روی آرامش را ببینم؟ صدای مادر در آسمان‌ها پیچید، که زنی سختی‌کشیده در منطقه‌ای محروم روی این کره‌ی خاکی دعایی کرده و فرزندی را که قرار است سه روز بیشتر زنده نباشد را سالم می‌خواهد! دعای مادر مستجاب و تلاش پدر به سرانجام رسید و خدا سلامتی فرزند را به بنده‌اش هدیه داد و در وجود آن طفل، گوهری را نهاد تا بواسطه‌ی آن، مادر و پدرش را سربلند گرداند، و حالا این جوان هفده ساله که ریتم شب و روز و آفریده‌های این جهان برایش از همیشه آرام‌تر شده، همان نوزادی بود که بیشتر از شش هزار روز از آن چیزی که برایش مقدر شده، زنده مانده و هنوز قرار است سالیان سال سبب افتخار باشد. هلال ماه، به مرور خودش را از زیر ابرها بیرون می‌کشید و با اینکه از نظر خیلی از آن جوانانی که نیمکت‌ها را به قرق خود درآورده بودند و دود سیگارشان تا چند متر بالای سرشان کشیده می‌شد، ثابت بود، اما همان هم از نظر یاسین در حرکت و تکاپو می‌آمد. همه چیز طبیعت، برایش الهام بخش شده بود. خودش را در ابرهایی که زیر نور ضعیف ماه به اشکال گوناگون در می‌آمدند می‌دید که دایم در حال چرخیدن روی لبه‌ی دیوار و پریدن از روی سکو و پشتک زدن روی چمن هاست، برای خودش راه می‌چید و باز خط میزد. او نمی‌خواست فقط در مسابقات شرکت کند، بلکه می‌خواست قهرمان جهان شود! برای همین هم، وقتی مربی‌اش گفته بود که این دو هفته را اردو بزند، نه خانه‌ی مربی، نه خانه‌ی خودشان و نه سوییتی که در باشگاه وجود داشت نمی‌توانست جای مناسبی برای جمع کردن حواسش باشد، در اصل او باید در یک هتل چند ستاره در حالی که همه چیزش مهیا باشد تمام فکر و ذکرش را جمع کند تا برای کشور و مردمش افتخارآفرینی کند، اما شرایط طوری نبود که حتی فضای آن اتاق تنگ و تاریک در گوشه‌ی خانه‌ی مادربزرگش برای او آرامش‌بخش باشد. بویژه در خانه‌ی خودشان دوباره همان بحث‌های قدیمی را بشنود که: - پسر جان تو بزرگ شده‌ای! به دنبال کار و کاسبی برو و پولی در بیاور، این بالا و پایین پریدن‌ها و از دیوار جهیدن و روی زمین دویدن به چه کارت می‌آید و چه آینده‌ای برایت دارد؟ تا کی می‌خواهی علاف و بی‌کار باشی و خرجت را از مادربزرگ پیر و مادرت که نان خوردنشان را به زور در می‌آورند بگیری؟ این کارهایی که می‌کنی برای تو عاقبت ندارد و روزی چشم هایت را باز می‌کنی و می‌بینی عمرت رفته و تو هنوز هیچ در چنته نداری! گوش یاسین از این حرف‌ها پر بود، اما او چیزی را می‌دانست که دیگران نمی‌دانستند، او نیرویی را در خود حس می‌کرد که دیگران پی به وجودش نمی‌بردند، و او در میان راه مه گرفته و باریک آینده، نوری را می‌دید که دیگران از دیدنش محروم بودند. نه به حرف‌های ناامید کننده‌ی اطرافیان و نزدیکانش گوش می‌سپرد و نه به چهارچوبی که برایش درست کرده بودند محل می‌داد.... -از متن کتاب-
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
669.۴۹ کیلوبایت
تعداد صفحات
96 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۳:۱۲:۰۰
نویسنده حمیدرضا رضوانی اول
ناشرآرسس
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۴۰۲/۰۴/۲۵
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۶۶۹.۴۹ کیلوبایت
۹۶ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
4
از 5
براساس رأی 1 مخاطب
5
0 ٪
4
100 ٪
3
0 ٪
2
0 ٪
1
0 ٪
1 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
4

وقتی زندگی آدمای موفق کشور خودتو میخونی راحت تر درکشون میکنی! داستان قشنگ و ارزشمندی بود ولی نویسنده نتونسته بود متن خوبی دربیاره...

4
(1)
رایگان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
سرگذشت قهرمان پارکور جهان
بر اساس سرگذشت واقعی یاسین همتی نژاد
آرسس
4
(1)
رایگان