از ترسهای گوناگون ترس از جسد شبح روح مرگ حتی از انسان ها چیزهای زیادی توی دنیا وجود داشتند که باعث هراس و ترس من میشدند. در حقیقت هیچ وقت رنگ آرامش را ندیدم اوقات زیادی با کمک آرامبخشها مدت کوتاهی همه چیز را از یاد میبردم و به خواب میرفتم خوابی همراه با کابوس در بحران ۴۰ سالگی تحولات عمیقی در زندگیم اتفاق افتاد که کمتر کسی آن را تجربه میکند اما ترسها همچنان با من بودند فقط زورشان کمی کمتر شده بود. در ۴۳ سالگی یک روز گرم تابستانی که به ظاهر همه چیز مثل هر روز بود ناگاه هدایت شدم تا از ترسهایم بنویسم چیزی درونم شروع کرد به جوشیدن مثل یک چشمه گل آلود که کم کم زلال شده، نوشتم و نوشتم و ترسهایم کمتر و کمتر شد در پایان دهمین روایت کمی از آنها باقی مانده که امیدوارم همان کمی هم از بین برود من هدایت شدم کاری برای خودم انجام دهم که طی دهها سال هیچ روانپزشکی نتوانسته بود انجام دهد و در آخر اولین کتابم (بازی شیطان) را تقدیم به کسانی میکنم که میترسند به امید گم شدن همه ترسهایشان.
-از مقدمه کتاب-