«چیه این فوتبال؟» این را گزارشگر بازی بارسلونا ـ پاری سنژرمن (عادل فردوسیپور) با صدایی که از هیجان اصلاً حالتی عادی نداشت از بینندگان تلویزیونی و در واقع از خودش میپرسید. بزرگترین، غریبترین و درعینحال هیجانانگیزترین کامبکِ (بازگشتِ) تاریخ فوتبال اتفاق افتاده بود و گزارشگر واقعاً محق بود تمام حسش را در این سؤال خلاصه کند؛ سؤالی که به گمانم وقتی پای فوتبال به میان میآید چیزی است همشانه با «بودن یا نبودن؟»
بازی به وقت ایران در اواخر شب انجام میشد. من مسابقه را به همراه پسرم کیان، که آن زمان یازده دوازدهساله بود، میدیدم. هر دو طرفدار بارسلون هستیم و طبعاً با هیجان بازی را دنبال میکردیم، اما اتفاقی که در هفت هشت دقیقهی پایانی افتاد در کلمهی «هیجان» کوچک میشود. حتی واژههایی مانند «دیوانگی» هم کفایتِ ادای مطلب را نمیکند. فقط همین را میتوانم به خاطر بیاورم که وقتی داور سوت پایان را زد من و کیان همدیگر را به آغوش کشیدیم و… من به جای آنکه شاد باشم ترسیدم! ضربان قلب پسرم غیرعادی بود. بیشتر و شدیدتر از آنکه بشود گفت بر اثر هیجان فوتبالی بالا رفته. آنقدر تند و شدید بود که جلوش را گرفتم تا نرود و نخوابد. گفتم برو پای لپتاپ و خبرها و حاشیهها را سرچ و چک کن و… نیمساعتی معطلش کردم و بعد که شرایطش قدری، و نه کامل، عادی شد رفت بخوابد. کیان که خوابید سؤالی که ذهن من را به خود مشغول کرده بود همین بود: چیه این فوتبال؟
اینکه فوتبال فقط یک ورزشِ ساده نیست و ابعاد اجتماعی ـ فرهنگی ـ سیاسی ـ اقتصادی و… دارد نه حرف تازهای است نه کسی در آن تردید دارد، نکته ابعاد این پدیدهی فراگیر است. شاید بتوان فوتبال را اثرگذارترین و البته ماندگارترین پدیده با شمولیت جهانی در صد و بیست سال اخیر به حساب آورد. فوتبال حتی از انقلاب بولشویکی روسیه هم که دههها جهان را عملاً دوپاره کرد و بلوک شرق و غرب را بنا نهاد و پایهی جنگ سرد شد ماندگارتر از آب درآمد که با فروپاشیِ اتحاد جماهیر شوروی آن ماجرا از همهجهت تغییر شکل داد، اما فوتبال نهتنها به قوت خود باقی ماند که فراگیرتر نیز شد.
چه جلسات کابینهای که در سراسر دنیا برای مسابقات جام جهانی تعطیل شده تا وزیران بازی تیم ملی کشورشان را ببینند و چه تصمیمهای خُرد و کلانی در کشورهای کوچک و بزرگ بر مدار و قرارِ فوتبال گرفته شده و چه شادیهای بیتکرار و بزرگِ اجتماعیای شکل گرفته و چه یأسهای تلخ و فراگیری بر کشوری مستولی شده و چه بازیهای پیدا و نهان سیاسیای در داخل کشورها یا حتی بین دول مختلف انجام شده و چه زدوبندها و بدهبستانهای اقتصادی و مالیای شکل گرفته و چه… این روند را میتوان تا بیپایان ادامه داد. شاید نکتهی گویا و ظریفی در این گزاره باشد که تعداد کشورهای عضو فیفا از تعداد اعضای سازمان ملل متحد بیشتر است!
یکی از پدیدههایی که کموبیش طی چندین دهه با فوتبال قیاس شده سینماست. اما نهتنها لذتِ شادی و هیجانِ جمعیِ توفیق بینالمللی یک فیلم با موفقیت بینالمللی تیم ملی و حتی باشگاهیِ فوتبال قابلمقایسه نیست بلکه فوتبال نشان داده برخلاف بسیاری از ورزشها اساساً در سینما جا نمیگیرد! برای من این ماجرا علاوهبر تئوریهای کلی، یک تجربهی شخصی هم دارد؛ گمانم حوالی سال ۱۳۸۷ قرار بود به همراه یک دوست دیگر فیلمنامهای فوتبالی برای یک کار سینمایی بنویسیم به کارگردانی مهدی کرمپور و تهیهکنندگی محمد پیرهادی. جلسات متعددی برای این ماجرا در دفتر تهیهکننده برگزار کردیم. از مرحوم مهرداد میناوند تا عادل فردوسیپور در این جلسات حاضر شدند اما در نهایت قید این کار را زدیم! دلیلش واضح بود؛ فوتبال در سینما جا نمیگرفت. نمونههای سینمایی دیگری که وجود داشت، چه داخلی و چه خارجی، هیچکدام توفیق قابلملاحظهای پیدا نکرده بودند… در واقع ما هم بهتر دیدیم چرخ را از ابتدا اختراع نکنیم و بهرغم آنکه چیزهایی هم نوشته بودیم، کار را متوقف کردیم.
واقعیت به ما میگوید که سناریو فوتبال اغلب از سناریو فیلم سینمایی پیشتر است. بر فرض میتوان بازیِ معروف ایران ـ استرالیا را از منظر فیلمنامهنویسی دید و تحلیل کرد. در یک فیلمنامه شما مصایبی را که گودمنِ (طرفِ خوب) ماجرا متحمل میشود پیاپی میآورید تا بینندهی فیلم طغیانِ انتهایی او علیه بدمنها را بپذیرد و به او حق بدهد برای در هم کوفتنِ قطبِ منفی داستان. ساده و سرراستش مثل اکثر فیلمهای راکی و امثالهم است. گودمن در شرایط نامساوی به مصافِ حریف میرود. حریف هیکلی دارد دو برابر جثهی او. جای تمرین و امکانات بهتری دارد. در حق گودمن بیعدالتی هم میشود. تغذیهی مناسبی هم ندارد و… وقتی هم که مسابقه شروع میشود، بدمن گودمن را زیر کتک میگیرد. این یک فرمول امتحانپسداده است تا ذهن بیننده مانند فنر جمع شود برای رها شدن در سکانس پایانی، تا بیننده بپذیرد گودمن محق است که بدمن را بزند و او را ناکاوت کند. وقتی بدمن کف رینگ از حال میرود، بیننده به دلیل این چینش و این شیوهی روایت با گودمن احساس همزادپنداری میکند و با توفیقِ کاراکتر خود را شریک میبیند.
بازی ایران ـ استرالیا از آغاز تا پایان دقیقاً بر همین اساس و اسلوب فیلمنامهای استوار است. حتی بعضی جاها اگر عیناً در فیلمنامه بیاید اغراقشده به نظر میرسد! بعد از آن فشارهای حریف، پس از آنکه گزارشگر بازی میگوید سرود ملی ما را هو کردهاند، بعد از حملات فراوان تیمی که پانزده بازیکنش در لیگ برتر انگلستان توپ میزنند (یعنی جثهشان دو برابر ماست!)، بعد از زدن دو گل آنها حتی به تور دروازهی ما هم رحم نمیکنند و تماشاگرشان تور را با چاقو پاره میکند… بعد ورق برمیگردد و… باقی قصه هم بر همین اساس پیش میرود. نکته این است که فوتبال تمامِ مواردی را که در یک سناریو وجود دارد در خود دارد حتی با اغراقِ اضافه. اما چون واقعیت است کسی نمیتواند از فیلمنامهی فوتبال ایراد بگیرد که فلان موارد اغراق دارد و منطقِ روایی داستان درست نیست و… علاوهبراین یک نکتهی مهم دیگر هم وجود دارد. فیلم که تمام میشود و بیننده که سالن سینما را ترک میکند، در ذهن دارد که «همهی اینها فیلمه.» (یعنی واقعی نیست و نباید رویش حساب باز کرد.) اما وقتی فوتبال تمام میشود بیننده میداند که چه واقعیتی را شاهد بوده و این برگ برندهی فوتبال است.
فوتبال نهتنها از پدیدههای سیاسی ـ اجتماعی یا مواردی نظیر سینما فراتر میرود که تأثیرات آن از منظر جامعهشناسی نیز با کمتر چیزی قابلقیاس است. شاید بعد از شادیِ عمومیِ فتح خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱، دیگر یک شادی فراگیر در میان تمام اقشار جامعه نداشتیم تا هشتم آذر ۱۳۷۶. آنچه بر خیابانهای ایران پس از صعود به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه گذشت غیرقابلپیشبینی و حتی غیرقابلتصور بود. میزان شادیِ جمعیِ آن و انرژی مثبتی که میان مردم آزاد کرد به گونهای بود که با هر میزان برنامهریزی و هزینه و… قابلتحصیل نمینمود. برای این ماجرا مثالهای داخلی و خارجی بسیار است. وقتی عکسی از بازی ایران و اسپانیا منتشر شد که مدافعین ایران با سر و بدن و پا به هر شکل ممکن روی خط دروازه نمیگذارند توپ بگذرد و از گلِ اسپانیا جلوگیری میکنند، تقریباً همه در یک اغراقِ توافقشده همرأی بودند. و جملهی کسانی که آن عکس را دیدند آن را بسان دفاع از مرز و خاک و وطن دانستند، از همین رو به گمان من جا دارد به فوتبال از وجوه مختلف و کاملاً متمایز نیز پرداخته شود.
من اما در این کتاب سعی کردهام فوتبال را از منظر زیباییشناسانهی آن ـ در حد وسع و نظر خودم ـ ببینم و این قاب را با مخاطب شریک شوم.
دو نکته را لازم میدانم همین ابتدا متذکر شوم:
الف) من میتوانستم مهمترین یا سرنوشتسازترین بازیهای جامهای جهانی را انتخاب کنم اما چون سویهی زیباییِ مسابقه هدف من بود و باز طبعاً چون بسیاری از مسابقات حساس یا فینالها یا… الزاماً زیبا از آب درنیامدهاند، انتخاب من بازیهایی شد که جذابتر بودند نه مهمتر. در شببهخیر آقای توفیق فقط بازیهای ادوار مختلف جام جهانی مدنظر بوده و طبیعی است که بازیهای جام ملتهای اروپا یا آسیا یا امریکای جنوبی و همینطور جام باشگاهها در هر نقطه از جهان یا حتی سایر بازیها در این مقال نمیگنجیدهاند.
ب) اینها انتخابهای من هستند. طبعاً نگاه من در آنها دخیل است. حتماً اگر نگارندهی کتاب شخص دیگری بود، تعداد زیادی از این بازیها و انتخابها تغییر میکرد. اساساً تمام کتابهای تکنگاریِ ورزشی به همین شکل هستند. یعنی احتمال دارد شما بهترین بازیکنان تاریخ فوتبال را انتخاب کنید و برای هر کدام از منظر خود تکنگاریِ مبسوطی داشته باشید و بر فرض هشتاد درصد این بازیکنان از امریکای جنوبی باشند. اما فرد دیگری همین کار را انجام دهد و نود درصد بازیکنان اهل آلمان و ایتالیا از آب دربیایند!
شببهخیر آقای توفیق را در زمستان ۱۴۰۰ و بهار ۱۴۰۱ نوشتم. من در کارنامه سابقهی دو جایزهی ورزشینویسی کشوری دارم اما میدانم کیفیت نهایی کار الزاماً از مدالها، جایزهها و لوحها و… تبعیت نمیکند. امید دارم حاصل کار را بپسندید.