آقای نقاشی بود که در یک جنگل زیبا کلبهای با آبرنگ برای خود کشیده بود. وقتی میخواست برای خود غذا درست کند با آبرنگ زیبایش برای خود، گوشت و سیب زمینی و پیاز و فلفل و نمک درون قابلمه میکشید و بعد زیر قابلمه با رنگهای زرد و قرمز، آتشی روشن و غذایی عالی و خوشمزه را نوش جان میکرد.
آقای نقاش معتقد بود میشود به دنیای نقاشیها وارد شد اما کسی حرف او را باور نمیکرد. او هم به جنگلی رفت و با آبرنگهایش برای خود یک خانه کشید و همانجا زندگی کرد. یک روز که برای گشت و گذار به درون دهکدهی نزدیک جنگل رفته بود یک دختربچه به نام آهونور از او پرسید: آیا دنیای نقاشیها واقعیت داره؟