- بخشی از کتاب:
برفها کمکم در حالِ آب شدن بودند.پانی و پِنی که در کلبۀ پدر و مادرشان زمستانی پر از گرمی و شادی را کنارِ دوستانشان گذرانده بودند، ازنزدیک شدنِ فصلِبهار نیز بسیار خوشحال شدند.
هوا خوب و آفتابی بود، پانی و پِنی هم در این هوای خوب تصمیم گرفتند همراهِ دوستانشان در همان نزدیکیها به گردش بروند.
همگی از کلبه بیرون آمدند و مشغول قدم زدن و بازی کردن شدند.
خانم جوجه تیغی به پانی و پِنی رو کرد و گفت: «بهتر است به لانۀ آقاخرگوشه سری بزنیم، از بهارِ سال گذشته او را ندیدهایم!»
همگی به سمتِ لانۀ آقاخرگوشه که در همان نزدیکی بود به راه افتادند.
کمی بعد به لانه رسیدند اما کسی در آنجا نبود.
پانی گفت: «به نظرتون آقاخرگوشه به بیرون رفته است؟!»
سنجاب کوچولو گفت: «هوا خوب است، شاید آقاخرگوشه مثل ِما به بیرون آمده باشد!»