اوّلین روز بهار بود. قطار سیرک با حیوانات بزرگ و بچّههای کوچکشان آرام آرام از راه رسیدند ولی فیل بزرگ دامبو، بچّهی کوچکش را میان آنها ندید. هوا داشت تاریک میشد امّا از فیل کوچولو خبری نبود. دامبو با نگرانی گوشهای ایستاد و منتظر فیل کوچولویش شد.