فریبا دختری بیستوهفتساله است که بهطور ناگهانی با فقدان پدری مواجه میشود، که عاشقانه او را دوست دارد، اما همین فقدان باعث میشود، بند ناف خیالیاش از پدر بریده شود و پا در مسیری بگذارد که هم خودش را بهتر بشناسد هم اطرافیانش را. فریبا به خاطر کودکی سختی که داشته با خود و هیجانات خود بیگانه است، اما طیکردن مسیر فقدان باعث میشود هیجاناتش را پیدا کند و در آخر با قطعکردن رشته اتصال با پدر و بخشیدن کسانیکه بیدلیل از آنها خشمگین بوده است، گنج درونش را بیابد.