دشت ماراتن ماجرای دختری است که هم مرگ مادرش در نوجوانی او را تحت تاثیر قرار داده و ارتباطی که در جوانی با عماد داشته و حالا دیگر تمام شده. به قول شخصیت اول این رمان «بیشتر وقتها دلتنگی شبیه خودش سراغ آدم نمی آید. برای من هنوز هم دلتنگی حجم تاریک و خفهای از انتظار است که نفس را بند میآورد. درست مثل این که مدتی طولانی سر را زیر پتو نگه داری.»
دختری به نام نشاط وقتی ده سال بیشتر ندارد مادرش را بر اثر سرطان از دست میدهد. خاطرات روزهای پیش از این درگذشت برای همیشه در ذهن او مانده است. نشاط از همان روز خاکسپاری مادرش متوجه میشود که قدرت زیادی در دویدن دارد. با کمک پدر استعداد خودش را پرورش میدهد و بعدها با جوان نویسندهای به نام عماد آشنا میشود. این رمان درباره آشنایی او با عماد، کشف رازهای عجیبی است که زندگی نشاط را دگرگون میکند. این رازها هم اتفاقات بیرونی هستند و هم اتفاقات درونی او. مثلا مواجهه یک برونگرا با انسانهایی درونگرا.