در بخشی از کتاب کرانه جهنم - سه گانه شهر جلد دوم میخوانیم: وقتی فرانک با عصبانیت آن جا را ترک کرد تا سربازهایی که دیر رسیده بودند را توبیخ کند، ما یونیفرمهایمان را که شامل ژاکت و شلوارهایی بهرنگ آبی تیره و تیشرت آبی کمرنگ و یکپلیور بههمان رنگ برای فصلهای سرد و کلاه سبزآبی و پوتینهای سیاه رنگ که خدا را شکر بند نداشتند، پوشیده بودیم. خودم تکی، سهدست یونیفرم داشتم که بهخوبی از آنها مراقبت میکردم و همه را تمیز نگه میداشتم. آراستگی و نظافت برای فورد تاسو اهمیتی نداشت اما فرانک مصمم بود که سربازان باید ظاهری آراسته داشته باشند. درستش همین طور بود. اوضاع با زمانی که سربازان فقط مشتی قلدر گردنکلفت و قانونشکن بودند خیلی فرق داشت. کاردینال آنها را پرورش داد و تربیت کرد و اکنون ما نیروهای تأییدشده و مورداحترام بودیم. حتی ظاهر و پوشش ما گاهی توسط افراد پارتیسنترال بررسی میشد. اگرچه کارکنان یک گانگستر بودیم، ولی از چهرههای شناختهشده سازمانش بودیم و میبایست آراسته و حرفهای ظاهر میشدیم. جری به براق بودن پوتینهایش نگاه کرد، سری تکان داد و تمام دهانش را از تُف پر کرد. پوتینهای من تمیز بودند. بنابراین از راهپلههایی که به یکی از اتاق کنفرانس ساختمان میرسید، بالا رفتم. جایی که محل پست آن روز من در آن جا تعیین میشد. سربازها نصف آن اتاق را اشغال کرده بودند. چند تایی از آنها مثل من نگاه میکردند، چند تایی بیرون میآمدند و بعضی از آنها تا ظهر سروقت اسلحههایشان میرفتند. نام خودم را روی تابلو اعلانات پیدا کردم و روبهروی نام خود را خواندم. این یعنی باید تفنگ دست بگیرم. لعنتی! از اسلحههایی که باید آنها را در درب اصلی آنهم حین نگهبانی بعدازظهر از محوطه که با دو دست حمل کنم متنفر بودم. یک درخواست برای کلاشینکف ثبت کردم.