تاریخنگاری و تاریخخوانی در میان ما ایرانیان هم رایج است و هم متروک. این گزارۀ تناقضنما نمایانگر موقعیت ذهنی تاریخ نزد ماست. کشور ما دارای یکی از دیرینهترین تمدنهای باستانی است. طی بیش از بیستوپنج سده، اقوام و افرادی در این سرزمین زندگی کردهاند که هویت فرهنگی مشترکی آنها را به یکدیگر پیوند میزند. این به معنای آن نیست که هویت ملی ایرانی در آن صورتبندی که امروزه در ادبیات سیاسی بدان استناد میکنیم، چنین عمر درازی دارد، بلکه این تاریخ به قدمت هویت فرهنگی مشترکی اشاره دارد که ویژگی آن چیزی است معادل آنچه در ادبیات کلامی و عرفانی از آن به «وحدت در عین کثرت» یاد میشود. واقعیت تنوع و تعدد فرهنگی اقوام و افراد از این هویت جداناشدنی است. بااینهمه، همۀ این اقوام و افراد ضمن اذعان به تفاوتهای فرهنگی (دینی، مذهبی و قومی) خود را ایرانی میدانند. بنیان چنین سرمایۀ گرانبهایی بر این واقعیت استوار شده که چنانچه سیدمحمد بهشتی تأکید میکند (نک: بهشتی، ۱۳۹۷) تنوع و تعدد فرهنگی در ایران منشأ درونسرزمینی دارد یا دستکم اگر با تفسیر بندیکت آندرسن دربارۀ جماعتهای تصوری موافق باشیم (نک: آندرسن، ۱۳۹۳)، تصویری که در ذهنیت مشترک ما ایرانیان از هویت تاریخیمان شکل گرفته چنین نمایی دارد. از همین روست که علاقه به آگاهی دربارۀ تاریخ کشورمان در میان ما چنین رایج است. بااینهمه، سابقۀ تاریخنگاری به مفهوم و اسلوب امروزین در این مرزوبوم به بیش از یکصد و پنجاه سال نمیرسد. (نک: ضیاء ابراهیمی، ۱۳۹۶) بدین معنا که تاریخنگاری ایرانی تا پیش از آن به شکلی سنتی به صورت روایت ماوقع انجام میشده و تکیۀ آن بر کانونهای قدرت بوده -که بیشتر مورخان از پشتیبانی آنان برخوردار بودهاند- و نیز آمیخته به اسطورهسازیها و تخیلاتی بوده که مقبول آن پشتیبانان قرار میگرفته است. درنتیجه مطالعۀ متون تاریخی که بر اساس یکی از روشهای علمی مطرح در مکتبهای تاریخنگاری صورت گرفته باشد، در میان مردم ما اعم از خواص و عوام سخت غریب است. برای فهم این مدعا کافی است نگاهی به میزان انتشار کتابهای تاریخی عوامپسند و تعداد کتابهای منتشرشده مبتنی بر اسلوب تاریخنگاری علمی و حضور آن در کتابخانههای شخصیمان بیندازیم. بازار داغ تاریخ شفاهی که به لحاظ اعتبار در میان اسناد تاریخی در نازلترین درجۀ اعتبار قرار دارد، خود گواهی دیگر بر این واقعیت تلخ است.