- بخشی از کتاب: آره، اینش راست است که «روحیبیگ» به خاطر پنج «قروش» چاقو کشیده بود و گوشت کفل بلیتفروش را زخمی کرده بود و جا داشت که همه سرزنشش کنند و بگویند: مردیکهی وحشی، پنج قروش چه ارزشی داره که آدم به خاطرش دست روی کسی بلند کنه! عدهای هم که در روزنامهها عکسش را میدیدند، تفی میکردند و میگفتند: تف! اگه میزد و بلیتفروش بیچاره میمرد، چی؟ اما کم کسی بود که ته و توی کار را بداند. مگر گناهی از بلیتفروش زخمی سر زده بود؟ خیر، این طور نیست، ولی نمیشود هم گفت که جنایت، تنها به خاطر پنج قروش روی داد؛ این صورت ظاهر قضیه است. اگر آن روز، قدم به قدم، روحیبیگ را تعقیب میکردید، حقیقت موضوع دستگیرتان میشد. روحیبیگ آن روز حقوق گرفته بود. روز شنبه بود. با پولی که تو دستش بود، فقط نصف قرضهاش را زورکی میتوانست بدهد. خیلی دلتنگ بود. سری به آشپزخانهی منزلش زد. دو شعلهی اجاق گاز روشن بود و یکیش خاموش. زنش کبریتی کشید که روشنش کند. روحیبیگ تا دید زنش با بودن آتش، باز کبریت میکشد، از کوره در رفت و به زنش توپید: ـ همهش ریخت و پاش... از دست تو زن اِسرافکار، هفتَم گرو هشتَمه. مگه اعیاناشرافیم که هی فشنگ هوایی در میکنی و تماشا میکنی؟ دو تا شعله جلوی چشمت میسوزد و تو باز کبریت میکشی. خجالت داره. یه تکه کاغذ دستت بگیری و روشن کنی، آسمان به زمین میاد؟ هی توپید و هی تشر زد و اعصابش خرد و خراب، رفت به اتاق. دید که دخترش یک برگ از دفتر مشقش کنده است.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 19.۳۱ مگابایت |
مدت زمان | ۱۴:۰۳ |
نویسنده | عزیز نسین |
مترجم | صمد بهرنگی |
راوی | حسین نصیری |
ناشر | گیوا |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۲/۱۰ |
قیمت ارزی | 2.۵ دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |