ناصر،مازیار و دوست قدیمیشان حبیب حلقهی ارتباطی صمیمانهای ساختهاند که فرزندانشان در آن رشد کرده و روزهای شاد جوانیشان را سپری میکنند. در این میان مازیار که سالهاست به دنبال همرزم گمشدهاش میگردد بالاخره او را پیدا میکند و تلاش دارد بی توجه به طرز فکر متفاوت خانوادهی مسلم که سنتی هستند آنها را با بقیه پیوند دهد. قصهی سپیده که به محبوبیتش میان خانواده و دوستانش بی اندازه مغرور است و در روزهای بیدغدغهی جوانی انتظار عشقی را میکشد که دلش را گرم کند. هر شب رویای تور سفید و سفرهی عقد میبافد، با ورود خانوادهی متفاوت مسلم به جمعشان رنگ و روی دیگری میگیرد. کشمکش هایش با رهام و رعنا فرزندان مسلم که نشان می دهند علاقه ای به او ندارند متحولش می کند. و درست همان وقت که عشق قلبش را میلرزاند حادثهای او را عروس خونبس میکند. سپیده تلاش میکند عشق از دست رفته را اینبار در پیچ و خم زندگی مشترکش پیدا کند اما رد خون روی همهی خوشیهایی که میتواند داشته باشد سایه انداخته است. در حالی میخواهد به گذشتهاش برگردد که هنوز نمیداند از آینده وحتی حالِ زندگیاش چه میخواهد. یک حادثه باعث میشود آزادی از دست رفته اش را باز یابد و در آرامشی که پس از بحرانها از سر گذرانده یکبار دیگر تمنای قلبش را دریابد.