ارآگاه جوآنا هارپر در کنار دیگر افسران پلیس روی پُل راهآهن ایستاد. در کرانۀ دوردست، آنطرف پهنۀ وسیع دریاچه، زنی که پسرهای دوقلویش را محکم در آغوش گرفته بود، قبل از اینکه به آب بزند، لب دریاچه مکثی کرد. هارپر رو کرد به سربازرس و گفت:
«افسرهای اونطرف چقدر باهاش فاصله دارن؟»
دورتادور تکهای از ساحل دریاچه که زن در آن ایستاده بود، بیشهزار انبوهی بود. هارپر حتی از این فاصله هم میتوانست پاهایش را ببیند که در اثر تیغ بوتهها خونین و سرخ شده بود.
تراپ گفت: «بهاندازۀ کافی نزدیکش نیستن؛ نمیتونن راهی پیدا کنن که خودشون رو بهش برسونن.»
بالگرد با صدای بلندی از بالای سرشان رد شد و سکون دریاچه را بههم زد؛ غرشکنان فرمان میداد: از آب فاصله بگیرین! با صدایی بیوقفه و گوشخراش برفراز پیکر کوچک مادر نمایان شد، اما افسرهاس پلیسِ سوار بر آن نمیتوانستند جلوی او را بگیرند. در آن دره جایی وجود نداشت که بتوانند بالگرد را بیخطر بنشانند یا حتی آنقدر ارتفاعش را کم کنند که بتوانند با طناب پایین بیایند.
هارپر با دوربینِ دوچشمی زن را دید که هنوز بچههایش را بغل گرفته بود و سر به آسمان، روی لجنهای خشکشده نشست. بااینهمه، شاید نمیخواست کاری کند.
-بخشی از کتاب-
موضوع جالب بود و ترجمه هم روان. هرچند چند جا غلط ویرایشی داشت. کتابی بود که دوست داشتی زودتر تمومش کنی تا بفهمی آخرش چی میشه. اما منطق پشتش آدم رو قانع نمیکرد. خصوصا پروندهای که در آخر حل نشد.اما برای یک بار خوندن جالبه
2
به نظر من خیلی حوصله سر بر بود. داستان از هم گسیخته بود. انگار نویسنده کمترین نکات راجع به کار پلیس و روان درمانگر ...نمیدونسته. ترجمه روون بود. خوندنش اتلاف وقت مشخص بود.