در این هنگام و هنگامۀ امروز ایران، اندیشیدن بر تکاپوهای روشنفکری از سدۀ گذشته تاکنون، ضرورتی اجتماعی و تاریخی و حتی سیاسی است؛ چه، شاید بتوان از این رهگذر خاستگاه برخی از گرفتاریهایی را باز شناخت که گریبان جامعۀ ایرانی را گرفتهاست و بر آنها تأمل کرد و چارهای اندیشید.
بررسی گفتمان روشنفکری و روشناندیشان ایرانی در چالش با سیاست و قدرت، پس از انقلاب مشروطه زمینهساز طرح مسئلههای جدی در وضعیت کنونی ایران است؛ چراکه پیامد این تعامل، سیطرۀ «سیاست» و سیاستزدگی در تمامی شئون روشنفکری ایرانی بود و شوربختانه بخشهای بسیاری در حوزههای فکری، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی برای روشنفکری ایرانی مهجور ماند. از این رو، تأمل موشکافانه و ارائۀ تعریف، دامنه و پیامد رابطۀ روشنفکر و سیاست در ایرانِ امروز بیش از پیش ضروری به نظر میآید.
روشنفکری ایرانی، همواره بین دو انتخاب قرار گرفتهاست: «بر حکومت بودن» یا «با حکومت بودن». در این راستا سنجۀ روشنفکری در تعریف خود، شکل و شیوۀ رابطهاش با «قدرت سیاسی» ترجمه شد. چون «قدرت سیاسی» و حکومتها در ایران در ساختار و عملکرد ماهیتی استبدادی داشته و ظرفیت و تحمل محدودی برای «اصلاح» داشتهاند، کار برای روشنفکرانی که «بر حکومت» نبودند، بسیار دشوار میشد. از این رو، دیدگاه اصلاحگرایانه همواره در تنگنا و فشار چندجانبه قرار داشت. از یک سو، روشنفکران «بر حکومت» و از سویی دیگر، خود حکومتها، محدودیتهای بسیاری را برای فعالیت کسانی را ایجاد کردند که باور داشتند به اصلاح؛ نه به انقلاب. گاه تلاش اصلاحگرایانه در بدنۀ یک نظام سیاسیِ ناسالم بسیار دشوارتر از مخالفت با تمامی ارکان و تغییر بنیادی در تمامی شئون سیاسی اجتماعی است.