درباره مجموعه داستان های شاهنامه، از کی قباد تا کی کاوس جلد 9
یکی گُم شود، دیگر آید به جای
جهان را نَمانَند بی کَدخُدای
پس از آنکه افراسیابِ تورانی، نوذر شاه ایران را کشت، بر تختِ پادشاهی ایران نشست. بهزودی مردم در زیرِ ستمِ بیگانه کمر خَم کردند تا به ستوه آمدند و روی به زال آوردند.
زال و دیگر پهلوانانِ ایران برای مبارزه با بیگانگان همپیمان شدند. سپاهی به فرماندهی زال برای جنگ راهی شد.
سپاهیان به نزدیکِ اردوگاهِ لشکرِ تورانی رسیدند، اما زال نگذاشت جنگ آغاز شود، به سپاهیان گفت: اگر بر دشمن پیروز شویم ولی شاهی از پشتِ فریدون بر تخت نباشد، دوباره رشتهی کارها از هم خواهد گسست. یاران پرسیدند چه باید کرد؟ زال میدانست جوانی به نامِ قباد از پشتِ فریدون در البرزکوه است، او رستم را روانه کرد تا قباد را بیابد و با خود بیاورد.
رستم از کمین لشکریانِ توران گذشت، به البرز رسید، قباد را یافت و با او نزدِ زال بازگشت. جشنی کوچک و نمادین برپا و قباد شاهِ ایران شد. هفتهای شادمانی بود.
روزِ هشتم جنگ آغاز شد، تا فرزندانِ ایران برای نجاتِ میهن از جانِ شیرین بگذرند، اما آیا بهای جانفشانیِ جوانانِ ایرانی، رهایی از ستمِ بیگانه بود یا جوانانِ میهن، جان بر سرِ قُماری تازه باختند تا شاهی نو بر تخت بنشیند و به مردم ستم کند؟
داستان را بخوانیم تا بدانیم در آن روزهای دشوار، بر ایران و ایرانی چه گذشت؟
رستم چه کرد که نامِ او در تاریخِ ایران جاودانه شد؟