- از متن کتاب:
«همینطور که روزها بهکندی سپری میشد، خانم پالفری موفق شد مهمانهای دیگرِ هتل را به دو گروه، یکی با اقامت بلندمدت و دیگری با اقامت چندشبه، دستهبندی کند. ساکنان هتل سه زن بیوهٔ سالخورده بودند و پیرمردی به اسم آقای آزمند که به نظر میرسید از مصاحبت زنها خوشش نمیآید و جز زنجماعت هم بهندرت مصاحب دیگری نصیبش میشود. همیشه پی این بود که پیشخدمت مسن هتل را در سالن غذاخوری به حرف بگیرد یا در هتل بچرخد و با دربان گپی بزند، یا سر راه مدیر هتل سبز شود.
بارِ هتل درواقع بخشی از اتاق نشیمن بود و وقتی مهمانها دکمهٔ زنگ را فشار میدادند، بالاخره سروکلهٔ یک نفر از سالن غذاخوری پیدا میشد و قفل درِ قفسهٔ محل نگهداری بطریهای مشروب را باز میکرد. آقای آزمند اوایل غروب این طرف اتاق مینشست. از آن طرفِ اتاق هم همیشه صدای تلقوتلوق میلِ بافتنی به گوش میرسید و صدای خفهٔ آمدوشد وسایل نقلیه در خیابان کرامول از آن طرف پردههای سنگین.
آقای آزمند شراب مینوشید. خیلی آرام و بیصدا با گیلاس شراب کنار دستش مینشست، طوری که انگار این گیلاس مونس تنهاییاش بود. منتظر مدیر هتل میماند که گاهی به داخل اتاق نگاهی میانداخت. وقتی خانم برتون وارد قلمرو او در اتاق نشیمن میشد و پشتسرهم دکمهٔ زنگ را فشار میداد تا برایش ویسکی بیاورند، نمیتوانست ناراحتیاش را پنهان کند. خانم برتون پول زیادی صرف ویسکی میکرد و این کارش مایهٔ شگفتی بقیهٔ خانمها بودخانم پست میگفت پول را حیفومیل میکند و میریزد ته حلقش. ولخرجیهای دیگری هم میکرد، از جمله رنگ موی شرابی که در آرایشگاه روی موهایش میگذاشت یا، آنطور که خانم آرباتنات همیشه میگفت، پشتهم سیگار میکشید، هرچند که این حرف واقعیت نداشت. خانم آرباتنات، شاید بهدلیل آرتروزش، خلقوخوی بدی پیدا کرده بود و دیگران را تحقیر میکرد.»