کاروان از راه می رسد، کاروان هزار درد بشر، کاروان وارثان آدم و نوح، ابراهیم، موسی و عیسی علیهم السلام... و اینک محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، کاروان زخم خورده از قبیله قابیل، کاروان در افتاده با نمرود و فرعون؛ از حجاز می آید، از ریگ های بیابان مَدیَن گذشته و در بستر هزار خشک رودِ تاریخ جریان یافته و با کویر و نسیم همنوا بوده، از فراز آبی تلاطم دریا، از کوه جودی۱ آمده است، از بابل می آید، بتکده ها را شکسته و بتان را درهم ریخته و بر نمرود شوریده و در آتشی به بلندای خشم طواغیت رفته و هم اینک آتش بر او سرد و سلامت آمده است.
از کویر بطحا ست. از زمزم و مِناست. در هفت سعی میان صفا و مروه بر جبینش عرق تلاش نشسته و پای آبله و خسته اش را در زمزم اسماعیل شسته و در این راه هزار مرحمت و زحمت نصیبش شده، اینک می آید؛ از قربانگاه فرزند و بر تارهای فرتوت گیسوانش گرد پیری نشسته و آزمون ها را سپری ساخته، تا خدایش مقام خُلّت عطا فرموده...
از بستر رود فرات می آید، در دستان آسیه و فرعون دوباره می روید و از ثمر سنگین می شود، از کوهسار و دشت و بیابان، از شبانی شبگردان دلخسته، کور سوی امیدی به نجات می بیند.
-بخشی از کتاب-