بهادر که تا به حال به تهران سفر نکرده، برای فروختن زیرخاکی گرانقیمتش راهی تهران میشود. در بدو ورود تمام دار و ندارش را به تاراج میبرند. نیمه شب او سر از حرم شاه عبدالعظیم در میآورد و با تن بیهوش یک زن مواجه میشود. بهادر، سپیده مجد را بدون اینکه بداند او واقعا کیست، به بیمارستان میرساند این کار دقیقا نخستین اشتباه اوست چون سپیده مجد تک دختر یک سرمایهدار است که تحت تعقیب پلیس و عدهی زیادی افراد دیگر است. بهادر هیچ نمیداند که این آشنایی شروع چه حوادث دیگری است..