بهار دختری ست که با مادر جوانش زندگی می کند، مادری که به فکر ازدواج دوباره ست و اوج اختلاف دختر و مادر از این ماجرا شکل می گیرد. او به دنبال مستقل شدن است و در این راه تقدیر او را با زنی آشنا می کند که حس می کند باید کاری برای او بکند... بهار باعث می شود عشقی قدیمی در دل مه لقا زنده شود، عشقی که بهار کنجکاوانه به دنبالش می رود... آیا این عشق می تواند دوباره جان بگیرد؟ عشق هرگز نمی میرد؛ اما پژمرده می شود...آیا چیزی می تواند خزان این عشق را دوباره بهاری کند؟