0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  ماهرخ نشر انتشارات نظری

کتاب ماهرخ نشر انتشارات نظری

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
نویسنده:
درباره ماهرخ
چشمانش را به کنج اتاقک کالسکه‌ای که از پارچه‌های رنگ وارنگ تزئین شده بود دوخته بود. پارچه‌ها از رنگ‌های شاد بودند. اما در چشم او همه چیز غمگین بود مسلماً هر عروسی باید در روز عروسی‌اش خوشحال و مفّرح باشد اما او این‌گونه نبود، غم سنگینی بر دلش سایه افکنده بود که حتی نمی‌توانست تظاهر به شاد بودن بکند. کالسکه تکان تکان می‌خورد و صدای سم اسب که بر زمین کوبیده می‌شد او را می‌آزرد. کالسکۀ حامل عروس از جادۀ مخصوصی عبور می‌کرد جاده‌ای که درختان پیچ در پیچ با شاخه‌های کج کوله و خانه‌‌های پست و کاهگلی با پنچره‌های کج و باریک و درهای چوبی رنگ و رو رفته در دو طرف جاده نمایان بود. کالسکه جلوی در خانۀ پیرمردی که میرزاده همسر او شده بود، توقف کرد. چند زن با رقص و پایکوبی به استقبال عروس آمدند. صدای دست و دایره در خانه پیچیده بود. میرزاده هنوز داماد را ندیده بود. زن‌ها بازوی میرزاده را گرفتند و هل هله‌کنان او را به سمت اتاق بردند. و روی مخده‌ای نشاندند. بعد از رقص و پایکوبی شام مختصری صرف شد سپس میرزاده را به حجله بردند. بعد از چند لحظه پیرمرد هفتاد هشتاد ساله‌ای سرفه‌کنان وارد حجله شد. میرزاده به محض دیدن پیرمرد تصوّر کرد که شاید پدر شوهرش است ولی وقتی متوجه شد که همسرش است، غم بزرگی در دلش لانه کرد انگار که شوکه شده باشد، قلبش به شدت می‌تپید و سینه‌اش بالا پایین می‌رفت. یادآوری گریه‌های میرکریم که عاشق میرزاده بود و چند بار به خواستگاریش رفته بود و جواب نه شنیده بود، ضربان قلبش را بیشتر می‌کرد. دلش پیش او بود. نمی‌توانست به خودش دروغ بگوید. بغض گلویش را بسته بود. قاطعیت پدرش برای ازدواج او با یک پیرمرد اسم و رسم‌دار قلبش را می‌فشرد. یاد زمانی می‌افتاد که همیشه در کنار چشمه میرکریم را می‌دید. کوزه‌ی سفالی‌اش را می‌برد تا آن را آب کند. میرکریم را می‌دید که هر روز لب چشمه می‌نشست و به انتظار آمدن میرزاده لحظه‌شماری می‌کرد. میرکریم نمی‌گذاشت میرزاده خودش کوزه را حمل کند. و خودش این کار را می‌کرد و کوزه را تا دم خانۀ میرزاده می‌آورد. میرزاده هر روز بیشتر از قبل به میرکریم دل می‌بست وقتی به خودش آمد، دید که قطره‌های اشک بر گونه‌هایش جاری شده و دارد هق هق می‌کند. میرزاده آن دختر ابرو کمان با آن چشم‌های درشت صورت گرد و بینی باریک و دهان کوچک و جمع و جور گونه‌های برجسته و قامت ظریف زندگیش را باخته بود و در اوج نوجوانی همسر پیرمردی شده بود که تصورش را نمی‌کرد. پیرمرد مهربان بود دلیل گریۀ میرزاده را نمی‌دانست سعی می‌کرد او را آرام کند. همسر پیرمرد چند صباحی بود که از دنیا رفته بود. بچه‌هایش از آب و گل در آمده بودند و نوه نتیجه‌ها دورش را گرفته بودند. پیرمرد فقط اسم و رسم داشت ولی از مال دنیا چیزی نداشت یک خانۀ فکستنی داشت و ده نفر ورثه، میرزاده به ناچار و برخلاف میلش تن به ازدواج با او داده بود. خُرّ و پُف‌های شبانۀ او و سرفه‌های روزانه‌اش میرزاده را می‌آزرد.
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
1.۰۲ مگابایت
تعداد صفحات
240 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۸:۰۰:۰۰
نویسندهاشرف اعتماد
ناشرانتشارات نظری
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۴۰۲/۰۱/۱۹
قیمت ارزی
3 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱.۰۲ مگابایت
۲۴۰ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
5
از 5
براساس رأی 1 مخاطب
5
100 ٪
4
0 ٪
3
0 ٪
2
0 ٪
1
0 ٪
5
(1)
48,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
ماهرخ
اشرف اعتماد
انتشارات نظری
5
(1)
48,000
تومان