مرکز خرید «گرندبری» جایی است در حاشیهی توکیو. هربار تقریباً پنجاهدقیقه توی راه بودم تا برسم آنجا. اما مهم نبود. از وقتی گرندبری را کشف کرده بودم میتوانستم لباس گپ بپوشم؛ کفشهای آدیداس و نایک داشته باشم. آنهم با هزینههایی خیلی کمتر از نمایندگیهای این کمپانیها توی محلهی «شینجوکو». فروشگاههای منطقهی گرندبری اجناسی را که تکسایز شدهاند ارائه میکنند. همین است که گاهی میتوانی آنها را با تخفیفهای نزدیک به پنجاهدرصد بخری. گرندبری را دیر کشف کردم. روزهای اولی که میخواستم خاص و لاکچری باشم، مثل احمقها سرم را زیر انداختم و رفتم شینجوکو. البته توی توکیو، شینجوکو به پاتوق برندها و خاصها معروف است. میگفتند هانیکو هم لباسهایش را از مراکز خرید شینجوکو میخرد.
با هانیکو توی دانشگاه آشنا شدم. دختری لاکچری و افادهای بود که چشم همه دنبالش بود. اما او به کسی توجه نمیکرد و طوری توی دانشگاه راه میرفت که انگار آنجا ملک شخصی پدرش است. حس میکردم چقدر خوشبخت است. آنهم در روزهایی که من دچار افسردگی و دلمردگی بودم. مطمئن بودم من هم اگر مثل او لباس بپوشم حس بهتری پیدا میکنم. ساعتش را که دیگر نگو... معمولاً لباسهای آستینکوتاه میپوشید که درخشش ساعتش چشم همه را خیره کند.
این شد که افتادم به خرید لباسهای مارک و معروف. اولش حتی مغازههاشان را بلد نبودم. اولینبار که رفتم شینجوکو، سرگیجه گرفته بودم از آنهمه پاساژ و مرکز خرید. بارهای اولی که میرفتم توی مغازهها با دیدن قیمتها سرم صوت میکشید. حتی دوسهبار اول خرید نکردم و از مغازه آمدم بیرون. آمدم و از پشت شیشه ایستادم به تماشای مغازه و لباسهایش. لباسهای «گوچی» یکی از مارکهایی بود که هانیکو زیاد میپوشید. یک وقتی به خودم آمدم، دیدم سهساعت است جلوی مغازه ایستادهام و زل زدهام به لباسها. بالاخره بار سوم برخوردم به حراج فصل مغازه و یک بلوز شیری با یقهی گیپور خریدم. روز بعد که لباس را پوشیدم، دیدم که چشم هانیکو برق زد. حتی برای یکلحظه لبخند نرمی هم زد.
-قسمتی از متن-