0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود

معرفی، خرید و دانلود کتاب انتظار در شادمانی

خاطرات جنگ تحمیلی

کتاب متنی
درباره انتظار در شادمانی
چقدر هوا دل‌انگیز است; بوی گل‌های محمدی در باغمان، پدر برای کادو تولدم، چندین سال پیش به من هدیه داده بود; اکنون که می‌بینم حیاط بزرگمان تبدیل به باغ شده است و از درخت‌های یاس و محمدی پرکرده است. دمپایی‌هایم را پوشیدم و به‌طرف درخت‌ها و گل‌های باغ رفتم. یادش به خیر این تاب قدیمی، چقدر کهنه شده است، همیشه وقتی حوصله‌ام سر می‌رفت، برادرم امیر مرا می‌برد و با من بازی می‌کرد; انگار همین دیروز بود که سر دوچرخه‌سواری باهم دعوا می‌کردیم و آخر او کنار می‌کشید و مرا سوار دوچرخه می‌کرد تا من سوار شوم؛ و لبخند و شادی را بر چهره‌ام نهاد تا شاد باشم کاش اینجا بود...اکنون میدانم که پیش پدر است، در آسمانی نزدیک ابرها خوش به حالش...کاش من بجای او شهید می‌شدم یا با او همراه می‌شدم و پیش پدر و برادرم بودم. به آسمان و ابرهایش نگاه می‌کنم، آری من می‌دانم که کنار آن ابرها به‌راحتی زندگی می‌کنی و اینجا مانند من انتظار نمی‌کشی. هی... صدای مادر را شنیدم که مرا صدا می‌زد و می‌گفت: ((امین، امین، امین)) صدایش زدم و گفتم: ((بله مادر جان!)) مادر گفت: ((صدای در را نمی‌شنوی؟ در را باز کن پسرم)). به مادر گفتم: ((چشم الآن می‌روم)) چقدر در حال و هوای خودم بودم که تازه فهمیدم در می‌زنند، حتی صدای در را هم نشنیدم; در همین موقع که با خودم صحبت می‌کردم و در ذهن خودم مشغول بودم، مادرم را دیدم که چادر به سر می‌کند. حال یادم افتاد که باید در را باز کنم. سریع به‌طرف در دویدم و پرسیدم: ((بفرمائید؟)) صدای مردی که انگار سن بالا بود را شنیدم و در را باز کردم و دیدم عمو اکبر است. عمو را تا دیدم چشم‌هایم پر از اشک شد و آنی او مرا به آغوش کشید. عمو اکبر قبلا با خانواده‌اش در رودبار زندگی می‌کرد و در آن موقع او تازه ۲ فرزند داشت و همراه همسرش در زلزله رودبار بودند؛ و فقط در این زلزله بعد از دو یا سه هفته بستری در بیمارستان که حالش خوب شد و در آن موقع که پدرم زنده بود این خبر را شنید و عمو اکبر را به خانه ما آورد. جنگ که شد عمو داوطلب شد و ثبت‌نام کرد که به جنگ ایران و عراق برود اما هرچقدر در آن زمان پدر می‌گفت و می‌خواست مانع عمو اکبر شود اما نمی‌توانست. به دلیل اینکه پدر یک برادر بیشتر نداشت و از او یک سال هم کوچک‌تر بود. هی عمو...که آخر کار خود را درآن‌موقع کرد؛ و عمو به جنگ رفت، پدر بی‌قرار بود و نمی‌توانست دوری برادرش را تحمل کند. او را دوست داشت پدربزرگم وصیت کرده بود از برادرت به‌خوبی مراقبت کنی و او را همیشه دوست بداری و حمایتش کنی. پدربزرگم، بزرگ فامیل بود و هر حرفی می‌زد همه او را اطاعت می‌کردند. و حرفش برای همه مانند یک حکم بود. عمو رفت و ۳،۲ ماه اول نامه می‌داد، بعد از ۳،۲ ماه از عمو خبری نشد که نشد. پدر آخر نتوانست بماند و خود هم ثبت‌نام کرد و به جبهه رفت و با ما خداحافظی کرد و به ما گفت می‌روم تا برادرم را بیاورم و این آخرین حرفی بود که به ما زد و رفت تا اینکه خبر شهید شدنش را شنیدیم و غمگین به خانه نشستیم و این خبر برای ما دشوار بود اکنون‌که عمو را می‌بینم خوشحالم و خدا را شکر می‌کنم. عمو مرا آن‌قدر به آغوش گرفته بود که یادش رفته بود جلوی در ایستاده‌ایم و فقط گریه می‌کرد و گریه کردنش را از خیس شدن پیراهنم بر روی شانه‌هایم فهمیدم
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
342.۳۹ کیلوبایت
تعداد صفحات
64 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۲:۰۸:۰۰
نویسندهزینب ایدری
نویسنده دوم زهرا دهزی گل تپه
ناشرانتشارات نظری
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۴۰۲/۰۱/۱۵
قیمت ارزی
3 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۳۴۲.۳۹ کیلوبایت
۶۴ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
منتظر امتیاز
11,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
انتظار در شادمانی
خاطرات جنگ تحمیلی
انتشارات نظری
منتظر امتیاز
11,000
تومان