رمان عاشق، برندهٔ جایزه گنکور و با فروشی بیش از یک میلیون نسخه، مورد تحسین و تمجید منتقدین در سراسر دنیا قرار گرفته است. بر اساس این رمان فیلمی به نام عاشق در سال ۱۹۹۲ ساخته شده است. درباره کتاب عاشق داستان این رمان در هندوچین به وقوع میپیوندد؛ منطقهای در جنوب شرقی آسیا که محل زندگی نویسندهٔ کتاب، مارگریت دوراس، در دوران کودکی بوده است. رمان مقطعی از زندگی خود دوراس را بازگو میکند؛ زمانی که او با دو برادر و مادرش در سختی و بیپولی به سر میبرند تا وقتی که مردی آشنا میشود. «عاشق» داستانی است از زندگی مارگریت دخترکی پانزدهساله که با مرد چینی بیستوهفتسالهای آشنا میشود و سالها بعد، زمانی که هر دو پیر شدهاند، آن مرد را میبیند. این دیدار باعث میشود که راوی روزهای نوجوانیاش را به یاد بیاورد و از او بنویسد. مادر و تأثیری که تربیت او روی دخترش گذاشته، علاوه بر دوران سخت گذار از دوران نوجوانی دختر به جوانی و تجربههای مختلف او، قصه را پیش میبرد. دوراس با نثری موجز اما درخشان، تصویری ملموس از زندگی در حاشیهٔ سایگون، شهری در ویتنام، در آخرین روزهای عمر امپراطوری استعمارگر فرانسه خلق میکند و پرده از قصهٔ رابطهٔ پرشور و احساس دو شخصیت فراموشنشدنی و طرد شده از جامعه، برمیدارد. اما داستان «عاشق» تنها یک داستان عجیبوغریب و یا معمولِ عاشقانه نیست. «عاشق» بیش از آن که رمانی عاشقانه باشد، داستان دختر نوجوانی است که در ارتباط خود با دیگران متوجه میشود این نقطه از زندگی که او در آن قرار گرفته، مالِ او نیست. دخترک بینام درمییابد که باید هر چه زودتر رختِ خود را از این ورطه بیرون کشد و راویِ میانسال، همان اویی است که رختْ بیرون کشیده و در پسِ سالها، به آن دخترک نوجوان مینگرد. کتاب عاشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم این کتاب به علاقهمندان به کتابهای زندگینامهای و عاشقانه پیشنهاد میشود. درباره مارگریت دوراس مارگریت ژرمن ماری دونادیو که با نام مارگریت دوراس شناخته میشود، متولد ۴ آوریل ۱۹۱۴ در خانوادهای فرانسوی در هندوچین مستعمرهٔ سابق فرانسه است؛ کشوری که امروزه با نام ویتنام شناخته میشود. در سال ۱۹۱۸ خانوادهٔ دوراس در شهر فنومپن پایتخت کامبوج ساکن میشوند. پدرش که معلم ریاضیات بود، پس از مدت کوتاهی بیماری در زمان بازگشت به فرانسه از دنیا میرود. مادر مارگریت پس از مرگ همسرش در شرایط بسیار سخت به شغل معلمی خود ادامه میدهد و در روستاهایی در مجاورت رودخانهٔ مکونگ و با فقر و سختی فرزندانش را بزرگ میکند. زندگی در مناطق و روستاهای فقیرنشین، ارتباط و دوستی با بومیها و کمبود محبت پدری بعدها تبدیل به درونمایهٔ اصلی داستانهای دوراس شد. در سال ۱۹۲۹ مارگریت برای تحصیل به سایگون رفت و عاشق پسر چینی جوانی شد؛ عشقی ناکام که بعدها محتوای داستان عاشق را ساخت و جایزهٔ گنکور را برای نویسنده به همراه داشت. او در ۱۸سالگی برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ علوم سیاسی به دانشگاه سوربن در فرانسه رفت و در نهایت با لیسانس حقوق از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. او مدتی عضو حزب سوسیالیسم فرانسه بود و تا پایان عمر اعتقادات چپگرایانهاش را حفظ کرد. مارگریت دوراس در آثارش شیوههای جدیدی را در عرصهٔ رماننویسی امتحان کرد و رونق تازهای به نثر فرانسوی بخشید؛ به همین دلیل به او لقب بانوی رماننویسی مدرن دادهاند. در اکتبر ۱۹۸۸ مارگریت به کما میرود و بعد از ۵ ماه به شکل معجزهآسایی سالم به هوش میآید. مارگریت دوراس که مشکل سوءمصرف الکل داشت، درنهایت به سرطان مری مبتلا شد. دوراس در روز یکشنبه ۳ مارس سال ۱۹۹۶ در ساعت ۸ صبح در ۸۲سالگی درگذشت. بخشی از کتاب عاشق دختری با کلاه نمدی در نور ضعیف رودخانه، تنها روی عرشهٔ کرجی، به نردهها تکیه زده است. کلاهش تمام صحنه را به رنگ صورتی درآورده، این تنها رنگی است که وجود دارد. در آفتاب مهآلود رودخانه، آفتاب آن فصل سوزان، کنارههای رودخانه محو شدهاند و انگار رودخانه به افق رسیده است. جریان آرامی دارد، بیصدا، مثل خونی که در رگها جریان دارد. هیچ بادی در کار نیست، به جز بادی که روی سطح آب میوزد. صدای موتور کرجی تنها صدایی است که میآید. یک موتور کهنه با میلههایی فرسوده. گاهگاهی بعد از صداهای انفجار ضعیف، صداهایی شنیده میشود. صدای پارس سگها از همه طرف میآید، از آن طرف مهها، از آن طرف روستاها. دختر از بچگیاش کرجیران را میشناسد. کرجیران به او لبخند میزند و احوال مادرش (خانم مدیر) را میپرسد. میگوید اغلب اوقات شبها او را موقع عبور میبیند، میگوید او اغلب اوقات به قسمت مربوط به مهاجران کامبوجی میرود. دختر میگوید حال مادرش خوب است. دور تا دورِ کرجی را رودخانه در بر گرفته. رودخانهای که لبریز از آب است، آبهای خروشانش به سرعت در حال حرکت هستند. با این حال هیچوقت وارد آبهای راکد شالیزارها نمیشوند. این رودخانه از رودخانهٔ تونله ساپ گرفته تا جنگلهای کامبوج، هر چه بر سر راهش بوده را گرفته و آورده؛ آلونکهای کاهی، کندهٔ درختها، چوبهای نیم سوخته، پرندگان مُرده، سگهای مُرده، ببرها و گاومیشهای غرق شده، آدمهای غرق شده، ماهیهای کوچک، جزیرههایی از سنبلهای آبی که همه به هم چسبیدهاند، و همهٔ چیزهایی که به سمت اقیانوس آرام روانند. هیچ کدام از اینها فرصتی برای غرق شدن ندارند، همهشان درگیر تلاطم درونی آبها هستند و بر سطح خروشان رودخانه معلق هستند. جواب دادم چیزی که بیشتر از هر چیز دیگر در دنیا میخواستم نوشتن بود، نه هیچ چیز دیگری. او حسود است. جوابی نمیدهد، فقط یک نگاه کوتاه به من میاندازد و فوراً چشم از من میگیرد، شانهاش را آرام بالا میاندازد. کارش فراموش نشدنی است. بعدها اولین کسی که از خانه بیرون میرود من هستم. هنوز چند سالی مانده تا مرا از دست بدهد، که یکی از بچههایش را از دست داد. برای پسرهایش جای هیچ نگرانی نیست، ولی میداند که دخترش، روزی ترکش میکند و بالاخره روزی میرسد که از خانه فرار کند. در زبان فرانسه نفر اول کلاس است. مدیر دبیرستان به او گفته که دخترتان در زبان فرانسه، نفر اول کلاس است. مادرم چیزی نمیگوید، هیچ چیز. عبوس و گرفته است، چون این پسرهایش نبودند که در زبان فرانسه نفر اول کلاس شده بودند. این جانور، مادرم، عشقم، میگوید: «ریاضیاش چطور؟» و جواب میگیرد: «هنوز نه، ولی خیلی زود نفر اول میشود.» مادرم میپرسد: «کی؟» جواب میگیرد: «وقتی خودش تصمیم بگیرد خانم».