کوههئی آراکی تمام زندگیاش را ـ تمام زندگی کاریاش را ـ وقف فرهنگ لغات کرده بود.
لغات همیشه هیجان زدهاش میکردند.
پیشتر یاد گرفته بود که سگ به غیر از آن حیوان چهارپا معنی دیگری هم دارد. یک بار که پدرش او را به سینما برده بود، گانگسترِ غرق در خونی که مورد خیانت واقع شده بود و داشت روی پرده جان میداد، کلمات «لعنت به آن سگ!» را با عصبانیت به زبان آورده بود. پس جاسوس دشمن سگ بود. رئیس گروه خلافکاران با شنیدن حرف گانگسترِ در حال مرگ بیرون پرید و فریاد زد، «پس شماها اینجا چه غلطی میکنید؟ خنجرهایتان را برق بیاندازید! نگذارید این یارو سگمرگ شود!» بنابراین واژۀ سگ میتوانست معنی «بیهوده» هم بدهد.
سگها رفقای با وفایی هستند ـ قابل اعتماد، باهوش، دوستداشتنی ـ با این حال به یک آدم خائن یا یک وضع بیمعنی و بیهوده هم میتوان گفت سگ. چقدر عجیب! با ذهن بچهگانهاش سعی میکرد بفهمد که چطور چنین چیزی ممکن است. وفاداری تا حد نوکرمأبی و سرسپردگی بهطور رقتانگیزی بیاجر میماند ـ هرچه شدتش افزایش مییافت رقتانگیزتر میشد. احتمالاً چنین ویژگیهای سگیای به دلیل بار منفیِ نسبت داده شده به این واژه هستند.
-بخشی از کتاب-