«آلبرت انیشتین» میگوید: «انسان اگر میخواهد زنده بماند و به مراحل بالاتر برسد، باید روش جدیدی برای فکر کردن بیابد.»
چند سال پیش با کتابی مواجه شدم که مرا به عنوان یک دانشآموز دبیرستانی تحت تأثیر قرار داد. نام کتاب «تصویرسازی مداوم» نوشتهی «کورت هنکس» بود که روش تصور کردن مداوم ایدهها را بیان میکرد. برای اولین بار بود که میدیدم شخصی برای فکر کردن از هنر نقاشی استفاده میکند که همین کار بعدها تِم اصلی زندگی و کار من شد.
این کتاب به من آموخت که نقاشی، تنها وسیلهای برای نشان دادن ایدههای موجود نیست، بلکه وسیلهای برای جستوجو، کندوکاو، فکر کردن و تحقیق است. این کتاب سالها در قفسه کتابخانهام بود، اما روزی آن را باز کردم و از اینکه هنوز مانند ۲۰ سال پیش که برای اولین بار بازش کردم، تمیز، تازه و جالب بود، خوشحال شدم.
کنجکاو شدم و نام نویسنده را در گوگل جستوجو کردم و پس از پیدا کردن سایتش از طریق فرم تماس، برایش پیامی ارسال کردم. یادداشتم بسیار کوتاه بود:
«سلام کورت»
«فقط میخواهم بگویم کتاب تو تأثیر شگرفی بر من گذاشت. ممنون!»
«دیو»
از اینکه به من پاسخ داد و این کار باعث شروع گفتوگو بین ما شد، خوشحال شدم. ما با هم دوست شدیم و کتابی که هماکنون در دست شماست، حاصل این دوستی است. آنچه الآن میدانم و قبلاً نمیدانستم، این است که «کورت» شخصیتی فراتر از یک تصویرساز و طراح است.
او کسی است که تا آن زمان نامی برایش به ذهنم نمیآمد، اما میخواهم بگویم او شخصی است که در آستانه فکر میکند. او از برخی نظرها یک روانشناس است. هنر او به مردم کمک میکند باورهای خود را بشکنند، امتحان کنند، در آنها جستوجو کنند، آنها را تجزیه و تحلیل کنند و تغییر دهند که غالباً این کار به ایجاد تغییرات شگرفی میانجامد.
یکی از دلایلی که میتواند این کار را خوب انجام دهد، رفتار خوب او با مردم است. او شخصی با رفتار گرم و مهربان است و یکی از بهترین شنوندگانی است که میشناسم. او قضاوت نمیکند. من از «کورت» آموختم که بزرگترین موانع بر سر راه تغییر افراد، گروهها و مردم یک شهر و کشور و حتی جهان، باورهای آنهاست.
چند سال طول کشید تا بتوانم فلسفهی «کورت» را درک کنم و مدت بیشتری طول کشید که بتوانم آن را در زندگی شخصی و کارم به عنوان یک مدیر و مشاور به کار ببرم. هنوز هم در حال آموختن از او هستم.
علاقهی اولیهی من به طراحی، ناشی از جرقهای بود که کار «کورت» در ذهن من ایجاد کرد. پس نباید از اینکه او سالها بعد دوباره جرقهای در من ایجاد کند و باعث رنسانسی در زندگی و کار من شود، شگفتزده شوم.
من به عنوان مشاور، برخی از ایدههای «کورت» را در پروژههای بزرگ پیاده کردم و متوجه شدم موفقیت این پروژهها حتی فراتر از بزرگترین رؤیاهای من بود. هر چه بیشتر در دنیای سازمانها کار کردم، بیشتر به اصل بنیادین «کورت» برگشتم که میگوید:
«ما بیشترِ باورهایمان را میسازیم، سپس آنها ما را به زنجیر میکشند. آنها میتوانند به ما در افزایش تمرکز کمک کنند و ما را یاری کنند تا انسانهای مؤثرتری باشیم، اما شوربختانه میتوانند ما را محدود کنند. آنها چشممان را بر احتمالات میبندند و در هوایی ابری، از ترس و شک قرار میدهند.»
من و «کورت» بر سر روحی که بر دوستی حاکم است، توافق داریم و میخواهیم اصول آنچه را که «فکر آستانهای» نامیدهایم، طراحی و گسترش دهیم. در عین حال مستقل از یکدیگر هستیم. میخواهم از او به خاطر بسیاری از ایدههایی که در این کتاب خواهید یافت، تشکر کنم. «کورت» سالهاست که با قلبهای مردم سروکار دارد.
این کتاب به «کورت هنکس» که دوست و راهنمای من است تقدیم میشود.