تابستان ۵۶ یازده سال داشتم. خانهی پدربزرگ مادریم، «سیدجعفرابطحی» اغلب محفل انس بود. اکثر جلسات روستا در همینجا صورت میگرفت. عموهایم در بیشتر جلسات بودند و از زبانشان میشنیدم که «آق سیدتقی سیدالنگی» پسرعموی پدرم در زندان ساواک به سر میبرد. آن زمان تازه وارد راهنمایی شده بودم. قبل از شدت گرفتن فعالیتهای انقلاب گاهگداری مینشستم پای صحبتهای عموی دومم «سیدمحمد موسوی نسب» گوشم به دهان او بود که در مورد انقلاب و وضعیت آنروزها سخن میگفت. اولین بار بود که نام آیتالله را درجمع اقوام و آشنایان از زبان عمویم میشنیدم. میگفت: «آیتالله خمینی خارج ازکشور در تبعیده و شاه نمیگذارد وارد ایران شود. اگر بیاید، زیر پایش از فرودگاه تا قم را فرش میکنند»