روزی ملا سوار خرش شده به بازار میرفت.
بچهها دورهاش کردند و گفتند:
«برای ما نی لبک بخر تا در دِه شادمانی کنیم»
ملا گفت: «باشد پولهایتان را بدهید.»
هر کسی که پول داشت داد و آنهائیکه پول نداشتند گفتند:
«بعد از این که نی لبک را آوردی پول میدهم».
طرفهای عصر ملا به ده بازگشت.
بچهها با جیغ و داد و خوشحالی ملا را دوره کردند.
ملا نی لبکها را از خورجیناش درآورد.
آنهایی که پول داده بودند نی لبک آنها را داد.
آنهایی که پول نداده بودند ملا به آنها گفت:
«ببینید بچهها نی لبک زدن خرج دارد، این را آویزه گوش خود کنید. آنهایی که پول دادند نی لبک میزنند».
-از متن کتاب-