قبل از شروع این داستانها… او وکیل پُرآوازهای بود.
آنقدر محبوب بود که سررسیدش پُر از قرارهای ملاقات با مشتریان بود و وقت شمردن پولهایش را هم نداشت… شهرتش در کل کشور زبانزد عام و خاص و نماد ابهت، قدرت و ثروت بود. وقتی در شهر راه میرفت، همه به زندگی او حسرت میخوردند؛ تا اینکه یک روز بر اثر سکته قلبی به بیمارستان منتقل میشود، پزشکان از او قطع امید میکنند، اما ناگهان به هوش میآید.
وقتی بهتر میشود و به زندگیاش برمیگردد، تصمیم عجیبی میگیرد. تمام داراییاش را میفروشد، تمام ثروت و اندوختههایش را میبخشد و به هیمالیا سفر میکند تا معنایی عمیقتر از زندگی درک کند؛ او یک راهب بودایی میشود.
این داستانِ تخیلی ذهن عجیبِ رابین شارما است. نویسندهی کانادایی که شهرت زیادی در نگارش کتابهای داستانی اما با مفاهیم رهبری و مدیریت زندگی دارد، او بیشتر یک نویسنده خودیاری است و مهمترین کتابش، «راهبی که فراریاش را فروخت» (The Monk Who Sold His Ferrari) است. این کتاب پُرفروش تا به امروز بیش از ۳ میلیون نسخه در سطح جهانی فروش داشته و به عنوان پُرفروشترین کتاب خودیاری از نظر چندین مجله شناخته شده است.
این کتاب در قالب مکالمهای میان دو دوست روایت میشود و درسهایی برای ارتقای معنوی و فلسفهی زندگی به مخاطبانش میدهد. راهبی که اتومبیل فراری خود را فروخت، یک گنجینه است. فرمولی قدرتمند و ذکاوتمندانه برای شادی و موفقیت واقعی است. رابین شارما قرنها بصیرت فرزانگان را جمعآوری کرده و آنها را به این زمانهی آشفته مرتبط ساخته است. این کتاب اکنون به هفتاد زبان منتشر شده و از پُرفروشترین کتابهای بینالمللی است. پیام این کتاب در سراسر جهان پخش شد. پیامی ساده و در عین حال قدرتمند که حاوی امید، الهام و موفقیتی اصیل است. این داستان الهامبخش، آرام آرام پاسخ بزرگترین سؤالات زندگی را در اختیارتان قرار میدهد.
اما چه چیزی در این کتاب هست، که هیچکس نمیتواند آن را تا نصفه بخواند و رها کند… حکایتی دربارهی این که چگونه آرزوهای خودتان را تحقق ببخشید و به سرنوشت اصلی خودتان دست یابید.
این کتاب چنان جذاب است که نمیتوانید آن را تا آخر مطالعه نکنید...
در ادامه، چند نقل قول زیبا را در این کتاب مطالعه میکنیم:
برای اینکه زندگیات را به حد کمال برسانی، باید محافظ باغ ذهنت باشی و در مقابل دروازهی آنجا نگهبانی بدهی تا فقط بهترین و مفیدترین اطلاعات، اجازهی ورود داشته باشند.
مهم نیست چه اتفاقی در زندگیتان رخ میدهد. هر اتفاقی هم در زندگیات بیافتد، این تو هستی که باید واکنش درستی نسبت به آن داشته باشی. اگر عادت کرده باشی تا در هر شرایطی به دنبال جنبههای مثبت باشی، زندگیات به والاترین ابعاد خود میرسد. این یکی از بزرگترین قوانین طبیعت است.
موفقیت با افکاری که در هر ثانیه و هر دقیقه از روزهایت وارد ذهنت میکنی شروع میشود. دنیای بیرونی تو، بازتابی از دنیای درونت است. با کنترل افکار درون ذهنت و واکنشهایت نسبت به رویدادهای زندگی، کنترل سرنوشتت را به دست میگیری.
در زندگی هیج اشتباهی وجود ندارد. در زندگی تنها درسهایی وجود دارند که باید از آنها بیاموزیم. چیزی به عنوان یک خاطره منفی و بد وجود ندارد. آنها تنها فرصتهایی برای رشد، یادگیری و پیش رفتن در مسیر تسلط به نفس هستند. ما از کشمکشها نیرو میگیریم. حتی درد هم میتواند آموزگار خارقالعادهای باشد.
برای آزاد کردن توانایی ذهن، جسم و روحت، در ابتدا باید نیروی تخیلت را گسترش دهی. میدانی، چیزها همیشه دو بار ساخته میشوند: ابتدا در کارگاه ذهن و سپس و تنها سپس، در واقعیت.
ذهن، خدمتکاری فوقالعاده و در عین حال اربابی وحشتناک است. اگر فردی منفینگر شدهای، به این دلیل است که به ذهنت اهمیت ندادهای و وقتی را صرف تمرین ذهنت برای تمرکز روی خوبیها نکردهای.
روشنفکران بزرگ میدانند که افکار آنها، دنیایشان را شکل میدهد و کیفیت زندگی افراد به غنای افکار آن باز میگردد. اگر میخواهی یک زندگی آرامتر و هدفمندتر داشته باشی، باید افکارت آرامتر و هدفمندتر باشند.