«همهجا زندگی است، و همهجا قلبهایِ مهربانِ انسانهایی که در سینهها میتپند.»
این را سالها پیش، زمانی که پسربچه بودم و در سیبری زندگی میکردم، از زبان یک آموزگار مدرسه شنیده بودم و هنوز هم از یادم نرفته است. «ایوان پاوین»؛ مردی که به کارش عشق میورزید و حضور او در کلاس درس، مایۀ شادی و نشاط دانشآموزان میشد. وقتی او دربارۀ ناشناختههای دنیا حرف میزد، دنیا مکان جالبی جلوه میکرد. و این شگفتیِ دنیا زمانی به اوج خود میرسید که او با شور و شوق فراوان دربارۀ مردم صحبت میکرد؛ همه نوع مردم، بهویژه آنهایی که در ناحیۀ شمال سیبری میزیستند و با طبیعت خشن آنجا مبارزهای ب یامان داشتند.