سروسامان دادن به زندگی مثل نبردی بزرگ است؛ با نظم و ترتیب میتوان به نیمی از پیروزی دست یافت. من شخصاً از این کار لذت نمیبرم و غالباً احساس میکنم که دو زندگی جداگانه و همزمان دارم: کارهایی که دوست دارم و بقیهی زندگیام. مثلا آشپزی را دوست دارم اما از ظرف شستن بیزارم. وقتی قبضهای ماهانه را میپردازم احساس خوبی دارم ولی اغلب این کار را تا یک هفته بعد از مهلت پرداخت هم انجام نمیدهم و همینجا است که احساس بدی دارم و هر نوع آشفتگی، جابهجایی، کارفوری و یا سرماخوردگی وضعیتام را پیچیدهتر میکند و دیوانهوار این سؤالها را از خودم میپرسم: چی شد که این اتفاق افتاد؟ چرا خانهی من پر از کاغذ است؟
-قسمتی از متن کتاب-