انسان معاصر، زیرِ بارِ آوارِ زندگی و هزارتوها، پیچیدگیها و مخمصههای آن از نفس افتاده است و دیگر نا و رمقی برای هستن ندارد و تقلاهایش برای ماندن به کمترین حد ممکنه فروکاست پیدا کرده است. دوران، دورانِ از نفس افتادگیِ ژانرهای ادبی همانند رمان، نمایشنامه، داستان کوتاه، داستان کوتاه کوتاه و حتی شعر است. این انسان و ادبیات از نفس افتاده دیگر مجال و حوصله آرایه و آلایشهای ادبی شعر حتی کوتاهترین داستان را هم ندارد. بنابراین به ناچار به فروکاستهترین ژانر ادبی معاصرش یعنی داستان مینی مال به مثابه شعر بیآرایه و بیآلایش روی آورده است. ای بسا این ژانر روح و جان و نفسِ تازهای در وجود انسان و ادبیات از نفس افتادهاش باشد.