0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  عین عشق نشر انتشارات نظری

کتاب عین عشق نشر انتشارات نظری

کتاب متنی
درباره عین عشق
دست‌هام را می‌برم لای موهام خون شتک میزند بیرون می‌ترسم وجیغ می‌کشم. آی گیس بریده آهای مگه کوری؟ دیوانه کوری مشنگی؟ آهاااااااااااااااااااای لعنتی لعنتی لعنتیییییییییی بوووووووق بوووووووووووق بوق.... صدای چند سگ که از دور زوزه می‌کشیدند و ضرب‌های که پرتم کرد وسط خیابان تازه من را به خودم آورد. دست کشیدم لای موهام خون از توی موهام زد بیرون و صورتم را سرخ کرد. زنی که نزدیکیم بود جیغ کشید وچند زن دیگر هم از ماشین‌های مختلف پیاده شدند و من را دوره کردند. رانندهای که با من تصادف کرده به زمین وزمان لعنت می‌فرستد ومحکم می‌کوبد روی داشبرد ماشینش و سرش را می‌زند به شیشه‌ی لچکی ماشینش کلی هم قاطی کرده نادان، انگارکه کسی به اون زده باشد! ازماشینش پیاده می‌شود وبا عجله خودش را به من می‌رساند و رو به بقیه می‌گوید: من دست بهش نمی‌زنم. سوار ماشینش کنید این لا مذهبوتا یه جایی یه در به گل افتاده‌ایی ببرمش. لا اله الاالله، لا اله الالله، لا الله الا الله وباز دو دستی می‌زند توی سر خودش وهی جفنگ میگه. نگا نگا نگا این بد شانسی منه بدبخت! نگا کن تو این و قت شب چه شری گرفتمون دختر تو از کجا پیدات شد؟ مثل جن از کجا ظاهر شدی تو این آخر شبی؟ و دوباره با مشت میکوبد روی شیشهی ماشینش و لعنت میفرستد به هرچی که به ذهنش میرسد وهی فحش میدهد به زمین و به زمان. اعصابم را خورد کرده. راننده از همه چی بیشتر فقط خوب بلده فحش بده. دیگه داره حالم ازش بهم می‌خوره. داد میزنم: لال شو نفهم! همه برمی‌گردن منو نگاه می‌کنند ویکی از توی جمعیت با داد تایید می‌کنه واقعا” نفهمی. یکی از عابرای مرد رو به راننده می‌کند و می‌گوید: به جای بد وبیراه گفتن و لعنت فرستادن ببرش بیمارستان بیمروت وراننده ادامه می‌دهد منم همین را گفتم گفتم یکی سوارش کنه ببرمش بیمارستانی جایی من که دست بهش نمی‌زنم. تا اسم بیمارستان می‌آید ترس ورم میدارد بلند می‌شوم و فوری پا به فرار می‌گذارم. در حالی که هنوز چند قدمی دور نشده‌ام سرم گیج می‌رود و محکم زمین می‌خورم. زن‌ها دوباره دورهام می‌کنندوهر کس چیزی بهم می‌گوید. من نمی‌شنوم که زنها چه می‌گویند فقط صداهایی نامفهوم مثل همهمه به گوشم می‌رسد بقیه‌ی حرفها هم برایم مثل پیچیدن صدا در تونل هستند. دور و برم پر شده از آدمهایی که هیچ کدامشان را نمی‌شناسم. شب است.
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
844.۹۰ کیلوبایت
تعداد صفحات
112 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۳:۴۴:۰۰
نویسنده فاطمه عمادی پور
ناشرانتشارات نظری
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۴۰۱/۱۲/۰۸
قیمت ارزی
3 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۸۴۴.۹۰ کیلوبایت
۱۱۲ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
منتظر امتیاز
16,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
عین عشق
فاطمه عمادی پور
انتشارات نظری
منتظر امتیاز
16,000
تومان

از همین نویسنده مطالعه کنید

همه