پلهها رو دوتا یکی بالا رفت. به در واحدش که رسید همزمان، یک دستش را برای پیدا کردن کلید، داخل جیبش فرستاد و دست دیگرش را روی زنگ گذاشت. وقتی در را کسی باز نکرد، از رفتن مادرش مطمئن شد. عصبی کلید را داخل قفل چرخاند و وارد خانه شد. با همان خشم و اضطراب نشسته در وجودش، در را پشت سرش کوبید. به خودش دلداری داد که شاید دست مادرش بند بوده که نتوانسته در را باز کند، به همین امید از همان بدو ورود شروع به صدا کردن کرد.