در روزگار قدیم، باغبانی باغ بزرگی با درختهای میوه فراوان داشت. پرندگان زیادی به این باغ پردرخت میآمدند و آواز میخواندند و از زیباییهای باغ لذت میبردند. یک روز باغبان تصمیم گرفت که دامی بگذارد و گاهی چند تا از پرندهها را شکار کند. باغبان با این تصمیم، وارد باغ شد و اولین دام خود را به کار گذاشت. مقداری دانه نیز زیر دام ریخت. ناگهان پرنده کوچک و زیبایی به دام افتاد. باغبان خواست پرنده را کباب کند که پرنده ناگهان به زبان آمد و به باغبان گفت که اگر مرا آزاد کنی، در عوض من، سه تا پند باارزش به تو میدهم. باغبان پذیرفت و پرنده کوچک اولین پند خود را زمانی که هنوز در دستهای باغبان بود، گفت. باغبان از پند پرنده باهوش و دانا خوشش آمد و او را رها کرد، و پرنده پندهایی به باغبان داد که باعث شد درس عبرتی برای آینده او شود. کتاب حاضر جلد دوم از مجموعه «قصههای مثنوی» است که برای کودکان دبستانی به نگارش درآمده است.