چشمهای پترا گرد شد. «غول یخی؟»
مینا جواب داد:«اسمش وستیه. خیلی سال پیش با جادوش به سرزمین ما حله کرد. اون موقع پادشاه سرزمین ما یکی یگه بود.
جادوگرٍ پادشاه، وستی رو طلسم کرد و اون رو توی یه قبر یخی گیر انداخت، ولی حالا غول بیدار شده و میخواد انتقام بگیره.»
آنا پرسید:«چرا غول یخی می خواد از این پادشاه انتقام بگیره؟ اون که وستی رو توی یخ گیر ننداخته.»