وگا گفت: خدا را شکر پا شدی آمدی مویا. مطمئن نبودم که میآیی، آخر خیلیها از اینجا خوششان نمیآید و اصلاً باهاش حال نمیکنند، برای همین هم شک داشتم بیایی. من یکی که خیلی کیف میکنم دم غروب بیایم اینجا بنشینم توی حیاطخلوت، لبی تر کنم. تازه به تولین هم سفارش میکنم چهارتا آهنگ بهدردبخور برایم بگذارد تا قشنگ عیشم تکمیل شود. هیچوقت نمیروم تو بنشینم. بغل پیشخان آنقدر گرم است که آدم میپزد؛ حیاطخلوت را ترجیح میدهم. نوشیدنیام را میخورم و آهنگهای جازی را که تولین میگذارد گوش میکنم. تنها جایی که توی این مملکت آرامش دارم همینجاست. بقیۀ کافههای اینجا را که میبینم عُقم میگیرد. کثافت از در و دیوارشان میبارد. یک مشت شکمگنده هم تویشان تمرگیدهاند که انگار وظیفۀ خودشان میدانند آنقدر ماءالشعیر بخورند تا بترکند. ببین مویا، اصلاً تو کَتم نمیرود چطور با آن ولع همچین ماءالشعیر آشغالی میخورند.