تو شهر ما، شب که میشه، از همهجا صدای موسیقی میآد. خونهی ثروتمندا، خونهی فقرا، فرقی نداره. همه موسیقی دارن. رادیو، گرامافون، ضبط صوت. حتی اونا که سهچرخههای کالسکهدار میرونن یه رادیوی کوچولو به دستهش میبندن و واسه مسافرا موزیک پخش میکنن.
تو شهر من موزیک مثل هواست. همیشه هست. همهی مردا و همهی زنا توی پارک با قدمهای سریع میرن تا جدیدترین موسیقیها رو بگیرن. آوازای عاشقانهی کامبوجی، آوازای عاشقانهی فرانسوی، راک اند رول آمریکایی، مثل گروه بیتل، مثل الویس، مثل چابی چکر. خانوما با دامنای بلند رنگی رنگی اونقدر نرم قدم بر میدارن که انگار توی خیابون شناورن و آقایون با شلوار و موهای براقشون که به پشت شونه شده، سیگار لاکی استرایک میکشن. پیرمردا ورق بازی میکنن. خانومای مسن انبه میفروشن و ماکارونی و ساعت مچی. بچهها بادبادک هوا میکنن و بستنی میخورن. شب که میشه همهی شهر بیرونن. من و برادر کوچیکم جلوی سینمای بزرگ وایمیستیم و واسشون آواز میخونیم و میرقصیم. «بیا بازم آواز بخونیم و برقصیم، مثل تابستون قبل.» اونا اینو که دو تا بچهی لاغر و پابرهنه، با شلوارای پاره واسهشون آواز بخونن، دوس دارن. حتی بهمون یه چن سکهای هم میدن.