در نقطهای از این جهان بزرگ، داخل قفسهی کابینت کهنهای، چند قلم موی نقاشی کنار هم ایستاده بودن و صحبت میکردن.
میون قلمها، یکیشون بود که هیچ وقت تا اون موقع استفاده نشد، دوستی نداشت و بقیه بخاطر استفاده نشدنش، مسخرهاش میکردن.
بله، شنیدین دیگه! خیلی مسخرهاش میکردن و از اینکه اونقدر خودشون رو برتر میدونستن باعث شدن ناراحتی قلممو کوچولو چندین برابر بشه.
یکی از دلیلهایی که هیچ وقت دست نقاش بهش نمیرسید این بود که هر وقت میخواست نقاشی کنه، قلمموی بزرگ، خودش رو به جلو میکشوند و کاری میکرد که قلم کوچولو اصلا دیده نشه.