نامههای خوانده نشده
۱ـ سهم عاشقی
تو که به دنیا آمدی سهم من از عشق شدی من با تو عاشقی را تجربه کردم سالها گذشت. وقتی میدیدمت در قلبم جنگ به پا میشد درونم آشوب بود معنی این هیجان را نمیدانستم، دختر عشق بودم داشتنت را عاشقی میکردم. با خودم که فکر میکردم میگفتم کجای سن قانونی ایستادهام؟
مگر میشود کسی را اینقدر دوست داشت! کودکی و نوجوانی را نهیب زدم، گفتم زودگذر است نشد، داشتم خودم را گول میزدم چه دنیای عجیبی بود شب که چشمانم را میبستم با تو در آسمان به ستارهها نگاه میکردم بدون هیچ حرفی! میخواستم با تو باشم؛ اما دست تقدیر نبودنت را برایم رقم زده بود. هر روز با تو عاشقیام را شروع میکردم اگر یک روز در خیالم نمیدیدمت دست و پایم را گم میکردم و آرامش جای خود را به ترس میداد.
«دیر کردی دلم برایت خیلی تنگ شده است.»