این داستان، که در یکشنبهای از ماه ژولای در شهر لیسبونِ داغ و خالی از سکنه اتفاق افتاده است. فاتحه نامه، نغمهی موزونی است که شخصیت آن، که او را "من" مینامم با نوشتن این کتاب بهاجرا درآورده است. اگر کسی از من بپرسد چرا این داستان به زبان پرتقالی نوشته شده است، به او جواب خواهم داد که چنین داستانی فقط به زبان پرتقالی میتوانست نوشته شود، و بس. اما چیز دیگری را نیز باید روشن کرد. در حقیقت، فاتحه نامه باید به زبان لاتین نوشته شود، لااقل بنابر آنچه سنت شرع تجویز میکند، ولی برحسب اتفاق من، متاسفانه، با زبان لاتین آشنایی چندانی ندارم. به هر حال هر چه میخواهد باشد ولی من فهمیدم که فاتحه نامه را به زبان خودم نیز نمیتوانستم بنویسم، و اینکه برای نوشتن آن به زبان دیگری احتیاج داشتم؛ زبانی که محل برخورد و بازتاب مهر و محبت باشد.
این فاتحه نامه، علاوه بر آنکه "نغمه" باشد، خوابی نیز هست، که شخصیت من درون آن با زندهها و مُردهها در یک سطح برخورد میکند: افراد، مکانها و اشیایی که شاید احتیاج به دعا داشتند، دعایی که شخصیت من تنها بر مبنای برداشت خود توانست آن را اجرا کند: توسط یک رمان. اما، قبل از هر چیز، این کتاب هدیهای است به مملکتی که به عنوان موطن خود انتخاب کردهام و او نیز بهنوبهی خود مرا به شهروندی برگزیده است، به مردمی که مرا دوست دارند، که من نیز آنها را دوست دارم.