همهی بچهها دوست دارن شبها هرچه دیرتر بخوابن؛ یا شاید هم اصلا نخوابن. واسه همین هم موقع خوابیدن انقدر اما و اگر از خودشون درمیارن، که خیلی وقتها پدر و مادرها رو عاصی میکنن. آخه بازی کردن در نیمهشب، یا حتی بیرون رفتن و گشت و گذار توی اون ساعت از شب، بالاخره لذتهای خودش رو داره. نمو هم مثل خیلی از بچههاست. اون دلش میخواد به جای اینکه زود مسواک بزنه و بره توی رختخواب، با دوستش بره بیرون و یه کم بگرده و بازی کنه. تازه اونا یه جای خیلی باحال هم برای بازی کردن شبانهشون پیدا کردن. بالاخره نمو پدرش رو راضی میکنه تا بهش اجازه بده یه کم دیرتر بخوابه و به جاش کمی بازی کنه، اما اون یک شب اتفاقاتی میافته که نمو با خودش فکر میکنه بهتره از این به بعد، همون موقع همیشه به رختخوابش بره.