قصه عشقی ستودنی میان ترانه و طاها که قدمتی دیرینه و قدرتی برابر با کینه خاله مهین دارد ولی حریف این زخم کهنه و سرباز کرده نمیشود و سرکوب میشود. ترانه تنها میماند؛ میان باورهای هوسباز آدمهایی بیریشه که سایه پدر را از سر زندگیاش کم کردند و حالا برای خودش دندان تیز کردند، و تعصباتی نا به جا که آرمان تازه از راه رسیده را در بند کشیدهاند. برای حفظ خودش میجنگد و تقدیر ترانهای عاشقانهتر برای او میسراید.